بنیتای قشنگمبنیتای قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 23 روز سن داره

دختر بی همتای ما

موفقیت در سومین پروژه مستقل شدن

دختر عزیزم...بنیتای گل مامان بعد از اینکه از مسافرت شمال برگشتیم یک شب بابا امیر تصمیم گرفت یه سر و سامونی به اتاق خوابمون بده و می گفت باید تخت بنیتا رو ببریم توی اتاق خودش تا هم  اتاق خودمون شکل قبلیش رو بگیره و هم بنیتا یاد بگیره کم کم بره توی اتاق خودش بخوابه و من به بابایی گفتم امکان نداره بتونم انقدر راحت ببرمش توی اتاق خودش هم دل خودم طاقت نمی یاره و هم بچه دو سال و خورده ای پیشم خوابیده  زود عادت به جدا خوابیدن نمی کنه ...خلاصه که ما به این نیت تخت تو رو اوردیم توی اتاقت که حداقل چندماهی وقت رو باید صرف آموزش جدا خوابیدن شما بکنیم ..اون شب شما خونه باباجون بودی و وقتی آخرشب آوردیمت خونه و تختت رو دیدی کلی ذوق کردی و گفتی...
29 مرداد 1393

مسافرت شمال

دختر گلم ....عشق مامان سلام امسال هم طبق روال سالهای گذشته تصمیم گرفتیم با خانواده بابایی وعموها بریم ویلای عمو نصرت ...بنابراین دو روز مونده به عید فطر رفتیم و یک هفته هم اونجا بودیم ...خداروشکر خوب بود و مخصوصا به تو خیلی خوش گذشت و حسابی از طبیعت اونجا لذت بردی و واسه خودت سرگرم بودی عزیز دلم خداروشکر هوا خیلی خیلی عالی بود و چندروزی از گرمای شدید تابستون دور بودیم و از آب و هوای اونجا لذت بردیم...شماهم که مثله سال پیش عاشق حیاط شده بودی و به محض اینکه صبح چشماتو باز می کردی توی حیاط بودی تا شب و به زور می یومدی بالا...کلی غذا به سگ ها دادی و گوسفندا رو نگاه می کردی و دنبال مرغا می دویدی...تازه یک روز هم عم نصرت اسبش رو آو...
18 مرداد 1393

روزهای تابستونی بنیتا ناز

سلام عزیزدلم ،دختر نازم که هروز شیرین تر از روز قبل می شی و دیگه واقعا الان دوست دارم توی همین سن بمونی و زود بزرگ نشی از بس که ماشالا دوست داشتنی و خوشمزه شدی....دخترم کم کم داری همدم مامانی می شی باهم بیدار می شیم باهم می خوابیم باهم خونه تمییز می کنیم باهم مامان بازی می کنیم و کلا خیلیییی باهم وقت می گذرونیم و البته اگه این تکنولوِِژی هایی مثله وایبر و لاین و....نبود که بهتر بود چون تا می بینی من سرم تو گوشی یا تبلته سریع قاطی می کنی عروسکاتو گاز می گیری یا می زنیشون که من بفهمم باید در خدمت شما باشم رییس! عزیز مامانی تو خیلی بچه ها رو دوست داری و وقتی می ریم پارک بیشتر از اینکه بازی کنی همش به بچه ها و بازی هاشون نگاه می کنی...
19 تير 1393

شیرین زبونی های بنیتا

سلام عروسک نازم..شرمنده که خیلی وقته تو وبلاگت مطلب جدیدی ننوشتم.. با اینکه انقدر حرفای جدید و کارای تازه ازت سرزده که گفتن ازشون دیگه توی یکی دو پست جا نمی شه اما این روزها از روی کمبود وقت و یا شاید تنبلی !به تنها کاری که فکر نمی کردم به روز کردن وبلاگت بوده و خراب شدن رم دوربین هم شاید مزید بر علت شده که فکر کنم پست گذاشتن بدون عکس خیلی دلچسبم نیست ! الان هم که اومدم اینجا شما بعد از کلی شیطنت و بازی ساعت6 عصر تازه خوابت برده و من گفتم بیام کمی از شیرین زبونی های تمام نشدنی ت بنویسم عزیز دلم این روزها تکیه کلامت شده قربونت برم ..عاشقتم ..دوستت دارم ..نفسمی و نمی دونی چه کیفی داره از دهن کوچولوی تو شنیدن...
19 خرداد 1393

25 ماهگی و اولین مسافرت مشهد بنیتا گل

بنیتا جونم همون طور که توی پست قبل نوشته بودم روز 22 اردیبهشت به همراه باباجون و مامان جون و عمه جونی راه افتادیم به سمت مشهد که شما مثله همیشه بسیار دختر خوبی بودی و البته چون علاقه زیادی به عمه محدثه داری بیشتر راه توی ماشین باباجون اینا بودی و خوش می گذروندی ...عزیز دلم تو حرم زیبای امام رضا رو برای اولین بار شب ماهگرد تولدت دیدی و خیلی هم اونجا رو دوست داشتی هرکس باهات حرف می زد و می گفت بنیتا کجا رفتی می گفتی امام رضا... عزیزم من خیلی دوست داشتم تو از نزدیک دستت رو به ضریح امام رضا بزنی ولی چون شلوغ بود می ترسیدم ببرمت که یک شب با بابایی و باباجون رفتی داخل حرم و باباجون هم گذاشتت روی دوشش و دستت رو رسوند قربونت برم... خداروشکر مس...
28 ارديبهشت 1393

روز پدر

بنیتای نازم اول از همه موفقییت رو در پروژه خداحافظی با پوشک تبریک می گم!!خداروشکر با گذشت روزهای سخت هفته اول و دوم دیگه الان واسه خودت راه افتادی و بدون نق زدن و گریه کردن خودت هروقت دستشویی داشته باشی باهام می یای و دیشب هم برای اولین بار توی خواب منو بیدار کردی و گفتی جیش دارم و من انقدر خوشحال شدم از اینکه حتی موقع خواب هم حواست بوده حتی با وجود پوشک نباید تو خودت جیش می کردی...آفرین دختر باهوشم که از این مرحله سخت هم موفق بیرون اومد دوم اینکه امروز اگه خدا بخواد عازم مشهد هستیم و این اولین باره که دختر کوچولوی مامان و بابا می خواد بره زیارت امام رضا ..من و بابایی هم وقتی شمارو نداشتیم دوبار باهم رفتیم مشهد و امسال ایشالا ماهگرد بیست...
22 ارديبهشت 1393

شروع پروژه بای بای پوشک!

سلام عزیز دل مامانی ..گل دختر من.. قربونت برم که دوباره وارد یک مرحله سخت دیگه ( بعد از شیر گرفتنت ) شدی و اون خداحافظی با پمپرزه..البته این مرحله بیشتر برای من سخته تا شما چون الان که سه روز از شروع این برنامه گذشته من همش یا در حال لباس شستنم! یا اصرارهای مکرر من برای دستشویی کردن شما و انکارهای مداوم تو از رفتن به اونجا !! باورت نمی شه شبها هم همش دارم خواب می بینم تورو باید ببرم دستشویی کمر هم دیگه برام نمونده از بس کنارت خم شدم ببینم کارتو کردی یا نه !!!آخه هیچ علاقه ای به لگنت نداری و حاضر نیستی برای دستشویی توش بشینی فکر می کنی صندلیه و باید استراحت کنی روش!اینه که من پاپه پای شما می شینم و با&n...
2 ارديبهشت 1393