روزهای تابستونی بنیتا ناز
سلام عزیزدلم ،دختر نازم که هروز شیرین تر از روز قبل می شی و دیگه واقعا الان دوست دارم توی همین سن بمونی و زود بزرگ نشی از بس که ماشالا دوست داشتنی و خوشمزه شدی....دخترم کم کم داری همدم مامانی می شی باهم بیدار می شیم باهم می خوابیم باهم خونه تمییز می کنیم باهم مامان بازی می کنیم و کلا خیلیییی باهم وقت می گذرونیم و البته اگه این تکنولوِِژی هایی مثله وایبر و لاین و....نبود که بهتر بود چون تا می بینی من سرم تو گوشی یا تبلته سریع قاطی می کنی عروسکاتو گاز می گیری یا می زنیشون که من بفهمم باید در خدمت شما باشم رییس!
عزیز مامانی تو خیلی بچه ها رو دوست داری و وقتی می ریم پارک بیشتر از اینکه بازی کنی همش به بچه ها و بازی هاشون نگاه می کنی و من به بابایی گفتم شاید خوب باشه بذاریمت مهد کودک تا در طول روز دو سه ساعت اونجا با بچه ها سرت گرم باشه و انرژیت هم تخلیه بشه ...به خاطر همین همش در وصف مهد کودک برات قصه می گفتم که بچه ها اونجا باهم بازی می کنن ،نقاشی می کشن و خوراکی می خورن و تو خیلی خوشت اومده و روزا کیفتو می ندازی کولت و می گی می خوام برم مهد کودک و من مطمئنم اگه بری مهد خیلی راحت باهاش کنار می یای و بهونه گیری نمی کنی اما هرچی فکرشو کردم دیدم واقعا اصلا دلم نمی یاد حتی لحظه ای بهش فکر کنم که الان بذارمت می ترسم بچه ای اونجا اذیتت کنه و من نفهمم یا مربی دعوات کنه و به من نگی به خاطر همینا می گم بی خیال تو خونه تنها بازی کنی بهتر از اینه که من دلشوره داشته باشم تا یکم بزرگ تر بشی و از پس کار خودت بربیای!!
دختر قشنگم باباجون علی با دست خودش یه تاب برات درست کرده و گذاشته توی حیاط خونشون که هروقت می ریم اونجا بازی کنی ..خیلی قشنگه و البته ماهم سوارش می شیم و کلا به اسم تو و به کام ماهاست!!توهم هروقت بابا رو می بینی می گی باباجون برام تاب درست کردی ؟!دستشون درد نکنه
بنیتا جووونم این روزا عاشق شهربازی شدی و هروقت می گیم بنیتا کجا بریم می گی شهر عجایب ..البته همیشه وسط هفته ها اونم آخروقت می ریم که شلوغ نباشه تا دخترم راحت بتونه با هر وسیله ای که دوست داره زود بازی کنه برعکس چندماه پیش که تا سوار هرچیزی می شدی گریه می کردی الان دم به گریه از اونجا می یای بیرون !!
اینم از عکسها:
تاب باباجووونی!
شبی در شهر عجایب
*****
هیچ گاه
برای دیدارت
زمان تعیین نمیکنم...
شاید ساعت حسادت کند و خواب بماند...