25 ماهگی و اولین مسافرت مشهد بنیتا گل
بنیتا جونم همون طور که توی پست قبل نوشته بودم روز 22 اردیبهشت به همراه باباجون و مامان جون و عمه جونی راه افتادیم به سمت مشهد که شما مثله همیشه بسیار دختر خوبی بودی و البته چون علاقه زیادی به عمه محدثه داری بیشتر راه توی ماشین باباجون اینا بودی و خوش می گذروندی ...عزیز دلم تو حرم زیبای امام رضا رو برای اولین بار شب ماهگرد تولدت دیدی و خیلی هم اونجا رو دوست داشتی هرکس باهات حرف می زد و می گفت بنیتا کجا رفتی می گفتی امام رضا...
عزیزم من خیلی دوست داشتم تو از نزدیک دستت رو به ضریح امام رضا بزنی ولی چون شلوغ بود می ترسیدم ببرمت که یک شب با بابایی و باباجون رفتی داخل حرم و باباجون هم گذاشتت روی دوشش و دستت رو رسوند قربونت برم...
خداروشکر مسافرت خوبی بود فقط به خاطر سرد شدن ناگهانی هوا اونجا اکثرا کاپشن تنت بود ولی با این حال یکم سرماخوردی که زیاد سخت نبود و فقط آبریزش بینی داشتی عزیزم
اینم چندتا عکس از گل خانوم :
راه رفت در امامزاده بسیار باصفای حسین بن موسی در طبس
اینجا روی صندلی های مخصوص نماز نشستی و داری نماز می خونی قربونت برم
اولین عکس بنیتا جون در حرم امام رضا
توی بغل باباجون و متعجب از این همه ازدحام جمعیت !
بنیتا و بابا امیر
عکس بنیتا با نمایی زیبا
مثله همیشه گیر دادی به مانکن های لباس بچه و باز با گریه ازشون جداشدی!
عزیز دلم امیدوارم امام رضا همیشه پشت و پناهت باشه و از هر بلایی مصون باشی گل قشنگ من...
و من گریخته ام؛
و در پی من صیادها؛
و فرا رویم دام ها؛
یا ضامن آهو؛
من یقین دارم دستان تو تنها سهم آهو نیست ...