بنیتای قشنگمبنیتای قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 23 روز سن داره

دختر بی همتای ما

هفدهمین ماهگرد تولد بنیتا عسل

عزیزدل مامانی...دختر قشنگم امروز تو هفده ماهه شدی و این یعنی فقط یک ماه مونده تا دختر کوچولوی قشنگ من یک سال و نیمه بشه.. بنیتا جونم این ماه نسبت به ماههای گذشته خیلیییی شیطون تر و کنجکاوتر و در عین حال مستقل تر شدی..انقدر نسبت به محیط اطرافت و کارهای ما توجه داری که بیشتر رفتارهات دقیقا تقلید از رفتارهای ماست ، حرف زدنت هم که درست مثله طوطی هرچیزی رو بگیم تکرار می کنی قربونه صدای قشنگت برم ..کلماتی که زیاد به کار می بری : نون ، آب ، ماست ، اوو ( وقتی جایی از بدنت زخمی بشه بهمون نشونش می دی و می گی اووئه یعنی اووف شده ! ) انوور ( انگور ) ،الله ( نماز ) باجون ( باباجون ) ، ماجون ( مامان جون ) ، عمه ، عمو ، النا ( گلنا...
24 شهريور 1392

روز دختر + تولد بابا امیر

بنیتای نازم امروز روز دختره و من دومین سالیه که از همین جا در وبلاگت این روز رو بهت تبریک می گم عزیزدلم..با آرزوی بهترین و برترین ها برای فرشته زندگیم     نگاهت را قاب می گیرم... در پس آن بخند که به من شور و نشاط زندگی می بخشد    و اما این پست یک مناسبت مهم دیگه هم داره که اون تولد بابا امیره که 17 شهریوره ...بابای خوب و مهربون بنیتا و همسر مهربون من تولدت مبارک بهترینم...امیدوارم 120 ساله بشی و سایت همبشه بالای سر من و دخترت باشه  عزیزم   دستانم تشنه دستان تو شانه هایم تکیه گاه خستگیهایت به پاکی چشمانت قسم تا ابد با تو میمانم بی آنکه دغدغه فردا را ...
16 شهريور 1392

شانزدهمین ماهگرد تولد عروسکم

بنیتای نازم ٢٤ مرداد ١٦ ماهه شدی ..مبارک باشه عزیزم ،امیدوارم ١٦٠ ساله بشی دختر ناز مامانی این ماه برای ما به خاطر برنامه سخت از شیر گرفتنت به شیرینی ماههای پیش نبود ..به خصوص شبای اول که خیلی بی تابی می کردی و در طول روز بهونه گیر و عصبی شده بودی ولی کم کم با این قضیه کنار اومدی و دیگه الان به راحتی خوابت می بره و دوباره داری می شی همون دختر خوش خنده و شاد قبلی عزیزم کارای جدیدت توی این ماهی که گذشت زیاد بودن ولی قشنگ تریناش مدل حرف زدنته که مثله طوطی هرچیزی رو که می گیم توهم تکرار می کنی ..یاد گرفتی بهت می گم گل مامانی کیه با صدای بلند می گی منم ..وقتی لباس تنت می کنم بهت می گم به به چه قدر خوشگل شدی بعدم می گم امیر نگاش کن چه قدر...
26 مرداد 1392

پروژه از شیرگرفتن بنیتا گل

بنیتای بی همتای مامانی..الان که دارم برات این متن رو می نویسم  درست ٣ روز از آخرین باری که تو شیر منو خوردی می گذره و این روزا هم برای من و هم برای تو خیلییی دردناک بود برای منی که دوست داشتم زودتر دوساله بشی تا بلکه از این شیردادن های مداوم شبانه راحت بشم به قدری سخت بود که گاهی برای دعایی که خودم کرده بودم خیلی پشیمون می شدم  و فقط دلم می خواست حتی برای یکبارم شده بدون دغدغه در آغوشت بگیرم و از شیر خوردن تو با لذتی که همیشه درش بود منم کیف می کردم...اما دیگه راهی بود که باید هرچه زودتر شروعش می کردیم و نباید ازش کوتاه می اومدم اما برای تو خیلی بیشتر از من سخت بود ..چون با از شیر گرفتنت  انگار مامن آرا...
16 مرداد 1392

عکسای آتلیه

بنیتا جونم  من و بابایی تصمیم داشتیم وقتی تو یکساله شدی ببریمت آتلیه ولی به خاطر مشغله بابا همش توی این کار تاخیر می افتاد تا اینکه حدود ٣ هفته پیش من و بابایی و شما رفتیم آتلیه الناز جون و چندتا عکس قشنگ انداختیم  که به جز عکسای خودم چون بی حجابم بقیه شونو اینجا می ذارم           ...
29 تير 1392

15 ماهگی و دوتا دندون جدید

دختر قشنگم امروز پانزدهمین ماهگرد تولد قشنگته و من خییلی از خدای مهربونم شاکرم که مارو لایق فرشته نازی مثله تو دونست که حالا ١٥ ماهه چشم و چراغ خونه مون شده......... عزیز دلم  این ماه هم به جز روزای بد مریضی تو به خوبی و خوشی سپری شد و تو هروز با انجام یک کار جدید یا شیرین کاری مارو حسابی خوشحال کردی ...و من حس می کنم نسبت به ماههای قبل خیلی فهمیده تر و عاقل تر شدی چون معنی و منظور همه حرفها رو درک می کنی و درست عکس العمل نشون می دی عسلم توی این ماه علاقه زیادی به کفش و دمپایی بزرگونه پیدا کردی و هرجا دمپایی ببینی می ری پات می کنی و باهاش راه می ری...خداروشکر تا حدودی دست از سر کشوها و کابینت های آشپزخونه و رفتن به تر...
24 تير 1392