بنیتای قشنگمبنیتای قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 24 روز سن داره

دختر بی همتای ما

شروع پروژه بای بای پوشک!

سلام عزیز دل مامانی ..گل دختر من.. قربونت برم که دوباره وارد یک مرحله سخت دیگه ( بعد از شیر گرفتنت ) شدی و اون خداحافظی با پمپرزه..البته این مرحله بیشتر برای من سخته تا شما چون الان که سه روز از شروع این برنامه گذشته من همش یا در حال لباس شستنم! یا اصرارهای مکرر من برای دستشویی کردن شما و انکارهای مداوم تو از رفتن به اونجا !! باورت نمی شه شبها هم همش دارم خواب می بینم تورو باید ببرم دستشویی کمر هم دیگه برام نمونده از بس کنارت خم شدم ببینم کارتو کردی یا نه !!!آخه هیچ علاقه ای به لگنت نداری و حاضر نیستی برای دستشویی توش بشینی فکر می کنی صندلیه و باید استراحت کنی روش!اینه که من پاپه پای شما می شینم و با&n...
2 ارديبهشت 1393

جشن تولد دوسالگی پرنسس بنیتا

  چشمانت را باز کردی و دنیا غرق نگاه مهربانت شد گویی زیبایی های دنیا از آمدن تو پیدا شد که بهترين آهنگ زندگي من تپش قلب تو گشت و قشنگ ترين روزم روز شکفتنت شد پرنسس بنیتای من چه خوب شدکه به دنیا اومدی و چه خوبتر شد که وجودت همه ی دنیای من شد ****  دختر عزیزم  بنیتا امروز به لطف خدای بزرگ تو دوساله شدی و من خرسند از اینکه فرشته ای پاک و بی نظیر را نصیبم کرده  ، این روز را اول به خودم بعد به تو تبریک می گویم ..چراکه این توبودی که با قدوم پاکت مرا لایق مادر بودن کردی و این تو هستی که با آمدنت  روز بیست و چهارم فروردین را بهترین روز زندگی ام  ساختی.. عشق کوچولوی ...
24 فروردين 1393

تعطیلات عید نوروز 93

بنیتای قشنگم سلام... این اولین پستی هست که در سال 93 می نویسم و می خوام از تعطیلات عیدی که باهم داشتیم برات بگم...عیدی که خداروشکر خوش گذشت و بسیار هم پر سفر و پرماجرا بود عزیزم لحظه تحویل سال به همراه خانواده عمو حشمت و عمو نصرت بابا امیر خونه باباجون رحمت در اردستان بودیم که خیلی خوب بود و خوش گذشت ..فرداش برای ناهار به همراه دایی هات خونه باباجون علی بودیم که همون روز هم تصمیم به سفر به شمال گرفتیم و برنامه هاشو ریختیم که برای سوم فروردین صبح راه بیفتیم به سمت تهران ..شب هم دوباره برگشتیم اردستان برای مراسم عید اول مادربزرگ باباامیر و عصرش برگشتیم و سریع کارای مسافرت مون رو انجام دادیم.. خلاصه روز سوم رفتیم تهران و شب خونه خودمون بودی...
16 فروردين 1393

آخرین پست سال 92:بیست و سومین ماهگرد تولد بنیتا گل

  دختر نازم امروز بیست و سومین ماهگرد تولدت بود و این یعنی فقط یک مونده به تولد 2 سالگیت عزیزدلم..خیلی خوشحالم که می بینم دختر کوچولوی ما در آستانه دو سالگی قرار داره اگرچه خیلی زود گذشت اما خداروشکر که به خیر و خوشی گذشت .. بنیتا خوشگلم این روزا به خاطر کارای خونه تکونی و خرید عید وبعضی از کارای تولدت خیلی سرم شلوغ بوده و با عرض شرمندگی نتوستم زودتر از اینا وبلاگت رو به روز کنم و از شیرین کاری هات و البته شیطنت هات بنویسم گل نازم..  عروسک شیرین زبونم قربونت برم که دیگه الان جمله بندیت هم کامل شده و قشنگ می تونی حرف بزنی...شعر خوندت هم که حرف نداره و یه وقتایی که داری بازی می کنی و حواست نیست بهت نگاه می کنم یک شعرو کامل زیر ...
24 اسفند 1392

22 ماهگی عروسک خونه

دخترم گل قشنگم بیست و دومین ماهگرد تولدت هم مثله همیشه خیلی زود رسید ..بدون اینکه تونسته باشم از تمام لحظاتش لذت ببرم و یا حتی بتونم مطمئن باشم سالها بعد این روزها رو با جزییاتش به خاطربیارم عزیز دلم انقدر توی این ماه پیشرفت زبانی داشتی که دیگه نمی دونم از کدوم شیرین زبونیات بگم چون ماشالا مثله بلبل حرف می زنی و دیگه کلمه ای نیست که ما بگیم و تو تکرار نکنی !چندتا از جملات پرکاربرد این روزات : وقتی کار بد می کنی و الکی خودمون رو به گریه می زنیم می گی  آخی چی شده الهی بمیرم یا می گی اشکاشو برم !صبح تا چشماتو باز می کنی بهم می گی مامانی پاشو دیگه صبونه چی می خوری دنت می خوای ؟!!هرکسی پشت تلفن بخواد باهات حرف بزنه اول بهش می گی سلام خ...
27 بهمن 1392

شیطون اما شیرین !

دختر ناز مامانی این پست می خوام از شیطونی ها و کنجکاوی های تمام نشدنی ات بنویسم که وقتی بزرگ شدی اینو بدونی خیلی هم دختر مظلوم و آرومی نبودی و تا تونستی بدی کردی وآتیش سوزوندی ! البته می دونم این طبیعت یک بچه در مرز دوسالگیه که نسبت به محیط اطرافش کنجکاو باشه ولی واقعا باید بگم بعضی وقتا از این همه شیطنت خسته می شم و کم می یارم!شایدم این از بد شانسی توئه که من به مرتب و تمییز بودن خونه خیلی حساسم و وقتی می بینم کار تو از صبح تا شب فقط بهم ریختن زندگیه کم تحمل می شم و گهگداری هم دعوات می کنم که البته دارم سعی می کنم کمی بی تفاوت تر باشم تا شاید تو هم به مرور دست از خرابکاری برداری!!   چند نمونه از شیطونی هات گل دختر مامانی : &n...
14 بهمن 1392

بیست و یکمین ماهگرد عروسک نازم

    بنیتا عسل مامانی امروز 21 ماهه شدی گل قشنگم و این یعنی فقط 3 ماه به تولد دوسالگیت مونده  عزیزدلم ..می دونی همیشه می گن زمان مثله برق و باد می گذره  ولی من بعد از به دنیا اومدن تو بود که واقعا به این حرف رسیدم از بس که داری زود زود بزرگ می شی عزیزم! دختر شیرین زبونم ماشالا دیگه اکثر چیزها رو به اسم می شناسی و الان جمله می گی و قشنگ می تونی حرف بزنی باهامون...انقدر بعضی حرفات بامزه ست که آدم دوست داره همش بشینه و تو واسش شیرین زبونی کنی از جملات پرکاربرد این روزات چندتاشو  که یادمه برات می گم : یه بار چیزی رو شکوندی و همه بهت گفتن عیب نداره درست می شه حالا دیگه یاد گرفتی و تا چیزی از دستت می افته...
24 دی 1392

بیستمین ماهگرد و سفر به قشم

دختر خوشگل مامانی بنیتای نازم بیستمین ماهگرد تولدت با یک هفته تاخیر مباررک عزیز دلم..ماشالا روز به روز داری خانوم تر و عاقل تر می شی ،جوری که گاهی اصلا رفتارات به سن و سالت نمی خوره ..از شیرین زبونیات هم هرچی که بگم کمه دیگه کامل حرف می زنی و جمله می گی و همه کلمات رو بلدی دختر باهوش من و انقدر قشنگ با صدای ظریفت سخنرانی می کنی برامون که همه فقط دوست دارن بخورنت !! الان هم که دارم برات می نویسم دوروزه از سفر قشم برگشتیم ..خداروشکر خیلی بهمون خوش گذشت آب و هوا که عالی بود و از اون بهتر دختر گلم بود که توی مسافرت اصلا اذیتی نداشتی برامون و موقع خرید هم اکثرا توی کالسکه خواب بودی وقتی هم که پا می شدی یا با خوراکی سرت گرم بود یا واسه خودت توی ...
28 آذر 1392

حال و هوای این روزهای پاییزی ما

دختر ناز مامانی ..شیرین زبون قشنگم بعد از دوسه هفته ای بالاخره اومدم تا یه پست جدید در وبلاگت بذارم ..البته باور کن خیلی دوست دارم زود به زود برات از روزهای کودکیت بنویسم  اما این تاخیرها دو دلیل داره که یکیش اینه که خب به خاطر فصل سرما و ترس از مریض شدنت اکثر بیرون رفتنامون محدود شده به رفت و آمدهای خونگی که اتفاق خاصی نمی افته که قابل عرض باشه! و دوم اینکه ماشالا انقدر شیطون و بازیگوش شدی که یک دقیقه از وقت بیداریت نمی ذاری به کارهای شخصی خودم برسم و باید تمام مدت در اختیار شما باشم که مبادا دسته گلی به آب ندی! و اما اندر احوالات این روزهایی که گذشت : عزیزم پنجشنبه شب خونه خاله مژده ( دوست صمیمی مامان  ) دعوت ب...
16 آذر 1392