آخرین پست سال 92:بیست و سومین ماهگرد تولد بنیتا گل
دختر نازم امروز بیست و سومین ماهگرد تولدت بود و این یعنی فقط یک مونده به تولد 2 سالگیت عزیزدلم..خیلی خوشحالم که می بینم دختر کوچولوی ما در آستانه دو سالگی قرار داره اگرچه خیلی زود گذشت اما خداروشکر که به خیر و خوشی گذشت ..
بنیتا خوشگلم این روزا به خاطر کارای خونه تکونی و خرید عید وبعضی از کارای تولدت خیلی سرم شلوغ بوده و با عرض شرمندگی نتوستم زودتر از اینا وبلاگت رو به روز کنم و از شیرین کاری هات و البته شیطنت هات بنویسم گل نازم..
عروسک شیرین زبونم قربونت برم که دیگه الان جمله بندیت هم کامل شده و قشنگ می تونی حرف بزنی...شعر خوندت هم که حرف نداره و یه وقتایی که داری بازی می کنی و حواست نیست بهت نگاه می کنم یک شعرو کامل زیر لب می خونی ولی وقتی بهت می گم بخون می خندی و نمی خونی عزیزم
نازنینم عاشق عروسک هستی و بیشتر وقتا هم تو خونه داری با دوتا عروسکات که لباس و کلاه و جوراب دارن بازی می کنی و هی لباساشونو درمی یاری و می پوشونی ..همچنان مثله قبل بچه هارو خیلی دوست داری و هرجا بچه ای ببینی چه کوچک تر از خودت چه بزرگتر با ذوق می ری سمتش و بوسش می کنی قربون مهربونیت برم من
عزیزدلم کمتر از یک هفته به شروع سال جدید مونده و من برات بهترین اتفاقات رو در این سال آرزو می کنم و از خدای مهربون می خوام مثله همیشه پشت و پناهت باشه دلبندم...
و اما از عکسهای ماهی که گذشت:
گل خانوم در حال ژست گرفتن برای عکس !
بنیتا جونم در حال پرو کردن یکی از لباسای عیدش که خیلی هم دوستش داره ..عروسک شدی خوشگلم
دخملی در حال کمک به مامانی در امر خونه تکونی!
یک روز عصر من و خاله هانی شما و سپهر جونو بردیم خانه اسباب بازی ثنا که خیلی بهت خوش گذشت و از وقتی وارد شدی داشتی بازی می کردی و حاضر نبودی از اونجا بیای بیرون عزیزممم...
هیچ بچه ای توی این قسمت شن بازی نمی رفت الا تو که به محض ورود اون جا نظرت رو جلب کرد اما وقتی دیدی کف دست و پات شن چسبیده خوشت نیومد و اومدی بیرون
عاشق اسباب بازی های روی میزا بودی و خیلی هم اونجا رو بهم ریختی !
اینم چندتا عکس از یه روز ظهر که آماده شده بودی بریم مهمونی خونه دوست بابایی
این عروسک که توی کالسکه است اولین هدیه بابایی به گل دخترش بود موقع اومدن به بیمارستان که الان تو خیلی دوستش داری ولی بیچاره رو بدجوری ناکار کردی چون دیگه نه مژه داره نه آهنگ می زنه و ...!
و بعد از مهمونی ام با بابایی بردیمت آرایشکاه که برای عید موهای خوشگلت مرتب بشن ..خداروشکر نسبت به سری قبل بهتر بودی و کمتر گریه کردی عسلم
یه شب هم خاله مژده اینا اومدن خونمون که خیلی خوش گذشت تو و روِژا جونم خیلی باهم کاری نداشتین تا آخراش که یکم با هم چرخ بازی کردین
***
آرزو دارم نوروزی که پیش رو داری ،
آغاز روزهایی باشد که آرزو داری ...