تعطیلات عید نوروز 93
بنیتای قشنگم سلام...
این اولین پستی هست که در سال 93 می نویسم و می خوام از تعطیلات عیدی که باهم داشتیم برات بگم...عیدی که خداروشکر خوش گذشت و بسیار هم پر سفر و پرماجرا بود
عزیزم لحظه تحویل سال به همراه خانواده عمو حشمت و عمو نصرت بابا امیر خونه باباجون رحمت در اردستان بودیم که خیلی خوب بود و خوش گذشت ..فرداش برای ناهار به همراه دایی هات خونه باباجون علی بودیم که همون روز هم تصمیم به سفر به شمال گرفتیم و برنامه هاشو ریختیم که برای سوم فروردین صبح راه بیفتیم به سمت تهران ..شب هم دوباره برگشتیم اردستان برای مراسم عید اول مادربزرگ باباامیر و عصرش برگشتیم و سریع کارای مسافرت مون رو انجام دادیم.. خلاصه روز سوم رفتیم تهران و شب خونه خودمون بودیم که من و خاله نسیمه اصرار داشتیم به جای شمال همین تهران بمونیم و بگردیم که مورد موافقت بقیه نبود و فردا شبش ساعت 2 شب به سمت شمال حرکت کردیم و ساعت 5 صبح رسیدیم ویلای عمو نصرت و برخلاف تصورمون که فکر می کردیم هوا خیلی سرد و بارونی باشه هوا بسیار عالی بود و به مدت 3 شب هم اونجا بودیم ..خداروشکر خیلی خوش گذشت یک روز رفتیم دریا ساحل بابلسر یک روز هم آمل رو گشتیم بقیه وقت ها هم که به جنگل نوردی و گشتن توی پاشاکلا گذشت ..تو هم که با باباجون علی همش دم در مشغول بازی با دو تا سگ بودی و اصلا خسته نمی شدی ازشون و تا می آوردیمت توی ویلا شروع می کردی گریه کردن!
شب جمعه هم بابا و دایی اینا رفتن اصفهان و ما همون جا موندیم چون بابا جون و مامان جون اینا اومدن پیشمون و ما دوروز هم در کنار اونا بودیم ..دهم فرورودین هم سالگرد عروسیمون بود که باباامیر به همین مناسبت سورپرایزمون کرد و از آمل یک کیک خوشمزه خرید و دورهم خوردیم...فردا شبش هم ما سه تا برگشتیم تهران و یک روز اونجا بودیم و برای روز 12 و 13 فروردین هم اومدیم اردستان و اکثرا توی باغ عمو حشمت اینا بودیم که اونجا هم خوب بود و مخصوصا به تو خیلی خوش گذشت چون همش مشغول بازی با الهه جون بودی ! عصر سیزدهم هم برگشتیم اصفهان ... 15 فروردین هم ششمین سالگرد عقد من و باباامیر بود که سه تایی شام رفتیم بیرون و یه گشتی زدیم و کلی خاطرات خوبمون رو مرور کردیم و باهم مثله هرسال برای مستحکم تر کردن این پیوند عاشقانه دوباره عهد کردیم
اینم از اتفاقات عید امسال که خداروشکر خیلی خوب بود و با اینکه همش توی راه و مسافرت بودیم خسته نشدیم و خوش گذشت بهمون...عزیزدلم دختر مهربونم قربونت برم که خوش مسافرتی و همیشه توی سفر با هامون نهایت همکاری رو می کنی ماشالا انقدر خانوم و بزرگ شدی که گاهی یادم می ره فقط نزدیک به دو سالته عروسک نازم..انقدر توی عید حرف زدنت پیشرفت کرده که به راحتی جمله می گی و کلی شعر بلدی بخونی و گاهی یه اصطلاحاتی به کتار می بری که همه تعجب می کنند و کلی بهت می خندن عسلم...
اینم چندتا از عکسهای تعطیلات عید :
بنیتا جونم درحال آماده شدن برای شب عید
این عروسک عیدی عمه محدثه به شماست که کار دست خودشه
بنیتا و باران جون ( نوه دایی حمید بابایی ) در کنار مسجد جامع اردستان
عکسهای شمال بنیتا
بنیتا و جیزی
عکسهای سیزده بدر
به یاد بچگی های خودمون سوار فرقون شدی و خیلی هم دوست داشتی!
*****
بنیتای من فقط یک هفته تا تولدت مونده عزیزم ..ایشالا شب جمعه بعدی می خواییم جشن تولدت رو بگیریم تم تولدت هم آماده شده که خیلی خوشگله امیدوارم بقیه کارهای تولدت هم به خوبی انجام بشه و مثله سال پیش راضی باشیم... خدا همیشه حفظت کنه نازنین دختربابا و مامانی
❤❤ بهانه هم اگر می گیری
بهانه ی مرا بگیر
من تمامِ خواستن را وجب کرده ام
هیچ کس به اندازه ی کافی عاشق نیست
هیچ کس، هیچ کس به اندازه ی من
عاشقِ تو و بهانههایِ تو نیست..❤❤