حال و هوای این روزهای پاییزی ما
دختر ناز مامانی ..شیرین زبون قشنگم بعد از دوسه هفته ای بالاخره اومدم تا یه پست جدید در وبلاگت بذارم ..البته باور کن خیلی دوست دارم زود به زود برات از روزهای کودکیت بنویسم اما این تاخیرها دو دلیل داره که یکیش اینه که خب به خاطر فصل سرما و ترس از مریض شدنت اکثر بیرون رفتنامون محدود شده به رفت و آمدهای خونگی که اتفاق خاصی نمی افته که قابل عرض باشه! و دوم اینکه ماشالا انقدر شیطون و بازیگوش شدی که یک دقیقه از وقت بیداریت نمی ذاری به کارهای شخصی خودم برسم و باید تمام مدت در اختیار شما باشم که مبادا دسته گلی به آب ندی!
و اما اندر احوالات این روزهایی که گذشت :
عزیزم پنجشنبه شب خونه خاله مژده ( دوست صمیمی مامان ) دعوت بودیم که کلی اونجا بهت خوش گذشت و با روژا کوچولوی خوشگل و مخصوصا اسباب بازی هاش حسابی بازی کردی ..من و خاله هم دوباره مثله همیشه کلی از خاطرات خوب دانشگاه اصفهان باهم حرف زدیم و خندیدیم ..بابا امیر و عمو رضا هم که حسابی با هم جورن و واسه خودشون مشغول قلیون کشیدن بودن..خلاصه که شب خیلی خوبی بود و در آخر هم خاله مژده زحمت کشیده بود و برامون از امریکا کلی سوغاتی آورده بود که عکس لباسایی که برای تو آورده بود رو می ذارم تا یادگاری داشته باشی عزیز دلم...خیلی مممنون خاله مهربون بنیتا
بنیتا عسلممم و روِژا خوشگلم
و امشب هم برای مهمونی خداحافظی دختر عموی عزیزم آرنوش جان ،خونه عموی من دعوت بودیم که تقریبا همه فامیل بودن ..آرنوش برای ادامه تحصیل این هفته می ره کانادا و دیگه معلوم نیست کی ببینیمش.. دلمون براش تنگ میشه ولی تصمیمیه که خودش گرفته و امیدوارم همیشه موفق باشه دختر عموی خوبم
دختر قشنگم این روزها عاشق سی دی های شبکه کودک عمو پورنگ شدی ..قبلا فقط شعراشو گوش می کردی ولی الان داستان گربه ها و عمو رو با دقت نگاه می کنی و به کاراشون می خندی و تا امیر محمد رو می بینی با ذوق نشونش می دی و می گی امیرممد ! و به عمو پورنگ هم می گی عمو پوری !
بنیتا عسلم می دونی هیچ سالی به اندازه امسال دلم نخواسته بود زودتر فصل پاییز و زمستون بگذره..چون هیچ سالی دختر کوچولوی یک سال و نیمه ای نداشتم که وقتی از کنار پارک رد می شیم دفعه ای نباشه که با نگاه به اسباب بازی های پارک ذوق نکنه و با التماس بگه تا ب تاب و هرچی بگیم سرده نمی شه بریم بازم حرف خودش رو بزنه و مامجبور بشیم با آهنگای مورد علاقش حواسشو پرت کنیم و راضی ش کنیم فعلا با تب و سرسره اتاقش خوش بگذرونه تا هوا خوب بشه تا دوباره هرشب ببریمش تاب و سرسره سواری ! که البته بعضی وقتا این ترفندها جواب نمی ده و ما مجبوریم واسه چند دقیقه ای هم که شده ببریمش پارک تا بازی کنه !
در آخر هم باید بگم ایشالا بی حرف پیش طبق روال هرسال قراره آخر هفته بریم جزیره زیبای قشم ولی ازحالا نگرانم که آیا با وروجک شیطونی مثله شما که نمی شه یکجا بندش کرد می تونیم بازهم سفر خاطره انگیزی داشته باشیم یا ...؟؟؟!!!