بنیتای قشنگمبنیتای قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 24 روز سن داره

دختر بی همتای ما

توهم یا واقعیت؟!

سلام عشق مامانی..می دونی امروز که داشتی برام از ته دل و با دهن باز می خندیدی و منم داشتم مثله همیشه لثه هات رو چک می کردم ببینم خبری از دندون هست یانه یه دفعه دیدم لثه کوچولوت یه ذره برآمدگی داره و وقتی دست کشیدم روی لثه ات حس کردم یه کم زیرش سفته ..منم که چندماهه منتظر همچین صحنه ای بودم کلی ذوق کردم و زودی به بابایی ت زنگ زدم و جریانو گفتم...ولی می دونی چیه بابا زود گفت حیف دلم خیلی برای خنده هاش با اون لثه های بی دندونش تنگ می شه ...منم فکر کردم واقعا هم همین طوره ها! آخه خندیدنت حتی جیغ زدنت وقتی دندون نداری خیلی بامزه ست و  دل آدمو می بره.. دختر نازم شاید این آخرین روزایی باشه که بدون مرواریدای کوچول...
11 بهمن 1391

سرگرمی های بنیتا عسل

دختر نازم این روزها علاقه زیادی به عمو پورنگ پیدا کردی ..جوری که وقتی آهنگهای عمو پورنگ رو برات می ذاریم دیگه به هیچکس توجه نمی کنی ..با آهنگاش نانای می کنی دست می زنی و وقتی تموم می شه به من نگاه می کنی یعنی بازم برات بذارم!!تازه مامانی هم از این فرصت استفاده می کنه و همون موقع بهت غذا می ده و تو فقط در این مواقعه که همه غذات رو می خوری عزیزم یکی دیگه از سرگرمی های عشقم اینه که همش تو آشپزخونه تو دست و پای من باشه بره در سطل آشغال رو باز کنه و منو حرص بده, بره سبد سیب زمینی پیازها رو چپه کنه ، ظرفارو از تو ماشین در بیاره و بریزه رو زمین ،وقتی مامان دستکش دستشه همش بزنه به پای من که یعنی دستکشاتو در بیار بده به م...
3 بهمن 1391

نهمین ماهگرد تولد بنیتا

دختر بی همتای مامان و بابا ،بنیتای نازم امروز نهمین ماهگرد تولد زیبای توست.. امروز نهمین ماهیه که سه تایی شدیم ،مثله اون 9 ماهی که دوتایی بودیم ..یادت که نرفته؟!تو نی نی تو دلیه مامان بودی و عشق بابا.. ولی انگار این 9 ماهی که تو به جمعمون پیوستی خیلی سریع تر از اون روزایی گذشت که چشم انتظار اومدنت بودیم. شاید به خاطر اینه که انقدر وجود دوست داشتنی تو مارو سرگرم خودش کرده که دیگه گذر روزها و ماهها رو متوجه نمیشیم. عسل مامانی توی این ماهی که گذشت خیلی به توانایی هات اضافه شده و تلاشت برای شناخت محیط اطرافت و یادگیری چیزهای جدید خیلی بیشتر از ماههای قبل بود.یک سری از کارهایی که این ماه موفق به انجامشون شدی رو برات می گم: ...
24 دی 1391

سفر به جزیره زیبای قشم

بنیتا گل قشنگم روز 6 دی ماه وقتی که شما درست 8 ماه و نیمه بودی ما به جزیره قشم سفر کردیم ..از اونجایی که من و بابایی برای مسافرت یکباره تصمیم می گیریم و فرداشم راه می افتیم این سفر هم همین جوری شد و ظرف دو سه روز برنامه شو ریختیم و با ماشین خودمون رفتیم قشم جایی که من و بابا عاشقشیم چون خاطرات خوبی ازش داریم . خدارو شکر توی این سفر تو خیلی دختر خوبی بودی و اصلا مارو اذیت نکردی ..انگار که آب و هوای اونجا بهت ساخته بود چون هم خوش خواب شده بودی و هم خوش خنده و جالب اینکه اونجا حتی شبها هم کامل تا صبح می خوابیدی!! حالا بنیتا جونم با این سن کم هم دریای شمال رو دیدی و  هم دریای جنوب ..امیدوارم همیشه خوش سفر باشی عروسک نازم اینم عکسای...
14 دی 1391

شب یلدا

دختر قشنگ مامانی دیشب شب یلدا بود و اولین سالی که ما تورو کنار خودمون داشتیم..چون  چندروز دیگه هم تولد من بود تصمیم گرفتیم شب یلدا و تولد رو یکی کنیم و خونه خودمون یه مهمونی کوچیک بگیریم .به خاطر همین هم خانواده من و خانواده بابایی و خانواده عمو حشمت رو دعوت کردیم تا دور هم باشیم و خدارو شکر مهمونی خیلی خوبی بود و خوش گذشت.. چندتا عکس از شب یلدا و تولد مامانی :   ...
1 دی 1391

هشت ماهگی عروسک کوچولو

همه زندگی مامانی بنیتای نازم امروز ٨ ماهه شدی و من باور نمی کنم که ٢٤٠ روز می شه که تو کنار مایی و با ما نفس میکشی..انگار همین دیروز بود که برای اولین بار نگاهم به نگاهت گره خورد و من فهمیدم که مادر یکی از ناز ترین فرشته های خدا شدم.. دختر ناز من خداروشکر که ماه هشتم هم مثله ماههای گذشته به خوبی و خوشی سپری شد و امیدوارم تا همیشه زندگی سرشار از خوشبختی و سلامتی در انتظارت باشه.. احوالات گل دخترم در این ماهی که گذشت : چند روزی هست که چهار دست و پا رفتن رو شروع کردی و به هر طرف سرک می کشی..قربونت برم که  مثله عروسک های کوکی چهاردست و پا می ری! غذا خوردنت خداروشکر بد نیست ولی بعضی روزا هم می ش...
24 آذر 1391

اولین تاب بازی

بنیتا عسل مامانی ، تو اولین بار جمعه سوار تاب شدی و خیلی هم تاب بازی رو دوست داشتی.. جریان هم از این قرار بوده که باباجونی (بابای من) چندروزی بود تصمیم داشت برات یه تاب فنری بخره .. جمعه شب هم با یه تاب اومدن خونه ما و وقتی برات وصلش کردیم و تو رو نشوندیم توش خیلی خوشت اومد و همون چند دقیقه اول فهمیدی چطور باید بازی کنی..پاهای کوچولوتو می زدی زمین و از بالا پایین رفتنت خیلی ذوق می کردی .. اینم چندتا عکس از اولین تاب بازی هات    قربونت برم که اینقدر بازی های هیجانی ! رو دوست داری.. ...
13 آذر 1391

اولین محرم بنیتا

بنیتا جونم هر سال روز عاشورا در نطنز خانواده مامان جون غذای نذری می پزند و در مقبره بابابزرگ بابایی ات در امامزاده ابیازن پخش می کنند .٤ سال گذشته منم توی این مراسم شرکت داشتم و در بسته بندی غذاها کمک می کردم ولی امسال که با تو بودم کمکی از دستم برنیومد ولی دوست داشتم اولین روز عاشورات رو اونجا باشی ..انشاا... که امام حسین خودش در تمام مراحل زندگی نگهدارت باشه عزیزم.     ...
7 آذر 1391

هفتمین ماهگرد تولد بنیتا خانومم

بنیتا کوچولوی مامانی امروز هفتمین ماه زندگی قشنگت رو پشت سر گذاشتی و وارد ماه هشتم شدی.. دختر نازم دیگه وجود شیرینت کاملا توی خونه حس می شه چون دیگه حالا با زبون خودت مارو صدا می کنی و هرجا می ریم با نگاه قشنگت مارو دنبال می کنی ، با روروئکت به هر جایی دلت بخواد سرک می کشی و وقتی باهات بازی می کنیم کلی ذوق می کنی و با خنده های بلند رضایت خودت رو نشون می دی و اگه حس کنی که تنهات گذاشتیم جیغ و داد راه می ندازی که برت داریم. کارای شما در ماه هفتم  از این قراره : بدون کمک می تونی بشینی و واسه خودت سرگرم بازی باشی  با غلت زدن به هرجا بخوای می ری و جالب اینکه بعد از مدتها تلاش دقیقا دیشب شروع کرد...
24 آبان 1391

عکسای آتلیه ای

بنیتای نازم مامانی و بابایی تصمیم گرفته بودند وقتی تو گل خانوم ٦ ماهت تموم شد ببریمت آتلیه تا چندتا عکس قشنگ ازت بگیره .. به خاطر همین هم روز ٢٢ مهر  ٣ تایی رفتیم آتلیه . قربونت برم ازت ممنونم که اون شب خوش اخلاق بودی و گذاشتی عکسای نازی ازت بگیرن. اینم عکسای بنیتا خانوم که چون سی دی کار رو بهمون ندادن با دوربین از روشون عکس گرفتم که تو وبلاگت داشته باشی ..     ...
15 آبان 1391