بنیتای قشنگمبنیتای قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 24 روز سن داره

دختر بی همتای ما

پروژه از شیرگرفتن بنیتا گل

1392/5/16 18:29
نویسنده : مامان گل ناز
789 بازدید
اشتراک گذاری

بنیتای بی همتای مامانی..الان که دارم برات این متن رو می نویسم  درست ٣ روز از آخرین باری که تو شیر منو خوردی می گذره و این روزا هم برای من و هم برای تو خیلییی دردناک بود

برای منی که دوست داشتم زودتر دوساله بشی تا بلکه از این شیردادن های مداوم شبانه راحت بشم به قدری سخت بود که گاهی برای دعایی که خودم کرده بودم خیلی پشیمون می شدم  و فقط دلم می خواست حتی برای یکبارم شده بدون دغدغه در آغوشت بگیرم و از شیر خوردن تو با لذتی که همیشه درش بود منم کیف می کردم...اما دیگه راهی بود که باید هرچه زودتر شروعش می کردیم و نباید ازش کوتاه می اومدم

اما برای تو خیلی بیشتر از من سخت بود ..چون با از شیر گرفتنت  انگار مامن آرامشت رو ازت گرفتم و این دیدن غصه تو وقتی شیر می خوای و من می گم اوف شده و تو با نگاه غمگینت حرف منو باور می کنی و می ری دنبال بازیت برای من خیلی دردآوره...اما مشکل اصلی زمانیه که تو خوابت می یاد چون وقت بیداری تو اصلا وابسته به شیر خوردن نبودی...مامانی الهی بمیره برات که موقع خواب انگار دنبال گمشده ات می گردی و انقدر بی تابی می کنی که اشک همه رو در می یاری و آخرم با کلی غصه خوابت می بره

عزیز دل مامانی ..اینکه تصمیم گرفتم تورو زودتر از شیر بگیرم هم به خاطر داروهایی هست که دکتر برام تجویز کرده و چون در شیر ترشح می شه و ضرر داره به من گفت باید تورو هرچه زودتر از شیر بگیرم ولی بازم من دلم نیومد و دوسه ماه طولش دادم تا بزرگ تر بشی

توی این ٣ شبانه روزی که دیگه شیر نمی خوری روز اول و دوم موقع خواب ظهر و شبت خیلی گریه می کردی و جیغ می زدی و هرکس بغلت می کرد یا موهاشو می کندی یا گازش می گرفتی ..خوابت هم کلا بهم خورده شبا کامل بیداری و ساعت ٥ صبح بعد از کلی بازی و راه رفتن فقط با دیدن سی دی عمو پورنگ خوابت می بره تا ساعت ١٢ ظهر و عصر هم ساعت ٥ می خوابی تا ٧ یا ٨

ولی خدارو شکر از روز سوم خیلی بهتر شدی ..جوری که دیگه موقع خوابیدن گریه نمی کنی و خودت خوابت می بره و بین خواب شبت هم اصلا بیدار نمی شی قشنگم

بنیتای نازم ..این روزا به قول بابایی چشمات شادابی و شیطنت گذشته رو نداره با اینکه دوروبرت لحظه ای خلوت نبوده و همش مشغول بازی کردنی ولی بازم گاهی که می یایی توی بغلم سرت رو میذاری رو سینه ام و یک نگاه ملتمسانه بهم می کنی که تمام وجودم آتیش می گیره ..از خدا می خوام هرچه زودتر شیر خوردن از یادت بره عشق کوچولوی من تا هم من هم خودت دوباره مثله قبل بشیم

همین جا واقعا یک تشکر ویژه از الهه جون می کنم که همه جوره هواتو داشت و اصلا نذاشت آب تو دلت تکون بخوره انقدر که باهات بازی کرد و سرتو گرم کرد تا تو حواست از شیر خوردن پرت بشه

بنیتای من تو دقیقا ١٥ ماه و ٢٠ روز شیر مادر خوردی...گوارای وجودت دلبندم

 

عـــشــــق چـیــز عـجـیـبـی نـیـسـت

هـمــیـن اسـت كــه تــو دلــت بــگــیرد و مــن نــفــسـم...!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)

زهرا مامان امیرحسین
16 مرداد 92 19:06
سلام گلنازجان
میدونم خیلی سخته
شکرخدا که موفق شدین هر دوتون
میبوسم بنیتای گلمو


سلام عزیزم..آره واقعا پروژه سختیه!
ممنون از محبتت گلم
از طرف منم امیرحسین جونمو ببوس
خاله مژده
17 مرداد 92 16:44
خاله قربونت برم اينطورى كه مامان نوشته أشكم برات دراومد به خودم بدو بيراه گفتم كه چقدر مامانيا تشويق كردم كه از شير بگيردت
ولى خوب خداراشكر كه يه مرحله بزرگتر شدى و اين پروژرا به سلامتى پشت سر گذاشتى عزيزم .
گل نازم باور كن تمام اين چند روزا به فكرت بودم خداراشكر كه از اون همه دلواپسى دراومدى


خدا نکنه خاله مهربونمممم...خداروشکر با تمام سختیاش به خیر گذشت و از هولش دراومدم!!
مرسی مژده عزیززززم..خیلییییی از اینکه بهم دلداری دادی و هوامو داشتی این چندروز ازت ممنونم دوست جونم
بووووووووس
سمانه مامان ستایش
18 مرداد 92 3:12
همیشه وقتی نوشته های مامانایی که نی نی شونو از شیر گرفتن رو میخونم خیلی دلم میگیره...از اینکه هم مامان و هم نی نی کوچولو کلی غصه میخورن از قطع شدن این وابستگی و دلبستگی،خیلی ناراحت میشم...
خوشحالم این مرحله سخت رو با موفقیت پشت سر گذاشتید گل ناز جونم.
به بنیتای عزیزم هم تبریک میگم که یک مرحله دیگه رو پشت سر گذاشت.این یعنی اینکه بزرگتر و خانوم تر شده عسلم
عززززیم قربون اون خندۀ نازت برم تو عکس دومی


سمانه جون دقیقا منم مثله تو همیشه از این قضیه ناراحت می شدم ولی تا خودم تجربه نکردم نمی دونستم واقعا انقدر برای بچه ها سخت باشه
ممنون خاله جونم آره دیگه مستقل شدم از مامانی!!
خدا نکنه عزیزززززم....ستایش جونمو حسابی ببوس
سمانه مامان ستایش
18 مرداد 92 3:13
گل ناز جون امیدوارم زودتر خوب بشی و نیازی به مصرف دارو نداشته باشی دوست خوبم


ممنون دوست جونم
مرجان مامان اران
18 مرداد 92 17:45
سلام عزیزمم عیدتون مبارککک
وای یاد از شیر گرفتم اران میوفتممم گریم میگیره خیلی سخته بیپاره بچه هااااااااااااااا
خدارو شکر خوب پیش رفت


سلام عزیزم...عید شماهم مبارک
آره واقعا سخته خیلی گناه دارن بچه ها
مرسی مرجان جون مهربونم
مامان ایسا
19 مرداد 92 16:07
موفق باشین عزیزم بنیتای عزیزم هزار ماشالله بزرگ شده



ممنون عزیزم..لطف داری
زهرا مامان ارتا
19 مرداد 92 22:04
اره واقعا اون نشاط و شیطنت توی چشمای بنیتا جون نیست اما کاری که باید دیر و زود صورت میگرفت بنیتا جون مامان بهت غذاهای خوشمزه میده یادت میره




آره خیلی مظلوم شده بود ولی کم کم داره خوب می شه شکر خدا
ممنون که بهمون سر می زنی خاله جون
مامان ثمین
20 مرداد 92 7:46
سلام گلناز جونم
واقعا خسته نباشی.
شکر خدا که این مرحله رو هم پشت سر گذاشتین. حتما از تجربیاتت استفاده می کنم.

مادر بودن، یعنی دغدغه های دم و بازدم!!
دمت همواره گرم.


سلام عزیزم...ممنون از لطفت
حتما هر سوالی داشتی در خدمتم
خیلی ممنون از متن قشنگت دوستم
مامان پینار
20 مرداد 92 10:30
آخی بنیتا جون خیلی غصه خوردم.
انشالله این مرحله هم هر چه زودتر تموم میشه.


خیلی محبت داری عزیزم...ممنون
عرفان خان و مامان زهره
21 مرداد 92 18:41
سلام عزیزانم ...
آخی من که 8 ماه بیشتر از این نعمت الهی بهره مند نبودم ولی شنیدم خیلی سخته و امیدوارم خدای مهربون کمکت کنه و باید صبور باشی عزیزم
مادر بودن همیشه = صبوری و مدارا
براتون بهترینهارو آرزو میکنم
ضمنا عکسهای اتلیه بنتیا جونم خیلی ماه شده اسپند فراموش نشه عزیزم

آتلیه سها هم خوبه ها

سلام عزیزم
ممنون از همدردیت دوستم
چشمات قشنگ دیده گلم لطف داری
من اصفهانم ولی تعریف آتلیه سها رو شنیدم ایشالا یه سری که تهران اومدم می برمش
عاطفه مامان الای
21 مرداد 92 23:17
الهی دورت بگردم
گلناز جون زود از شیر نگرفتی
تا 2 سالگی میتونی بدی منم 20 ماه دادم
به خاطر اینکه شدید گاز میگرفت خون میومد دیگه 20 ماه بیشتر ندادم
میبوسمتون بازم منتظرتونم


ممنون خاله جون
من مجبور بودم عزیزم باید دارو مصرف می کردم
از طرف منم الی جونو حسابی ببوس دوستم
مامان پندار
22 مرداد 92 2:33
جانم که توی عکسها اینقدر مظلومی عزیزم امیدوارم زودی از سرت بیفته گلم


ممنون خاله جونم..خیلی براش سخت گذشته واسه همین مظلوم شده چندوقته
محبوبه مامان الینا
22 مرداد 92 11:09
ای جانم مبارکه یه مرحله سخت دیگه رو بسلامت گذروندی عزیزم
ولی خداییش خیلی سخته پروژه از شیر گرفتن


ممنون خاله مهربونم
آره واقعا درست میگی عزیزم اصلا فکر نمی کردم انقدر تو روحیه بچه تاثیر بد داشته باشه
الی مامی آراد
22 مرداد 92 11:32
چقدر خوب که تونستی بگیری منکه یکبار موفق نشدم بازم باید این روزها رو تکرار کنم از الان غصه ام گرفته


خیلی 3 روز اولش سخته باید طاقتت رو ببری بالا تا موفق بشی عزیزم..امیدوارم این دفعه راحت تر باشه برات گلم
زهرا مامان ارتا
22 مرداد 92 21:10
الهی قربونت برم بنیتا جون روزای سخت میگذره نگران نباش گلناز جون به ما سر بزن خوشحال میشیم


خدانکنه خاله جونم
چشم عزیزم حتما
مامی مهتا
23 مرداد 92 20:14
عزییز دلم پس روزهای سختی رو میگذرونید ... یکی از سخت ترین کارها هم برای مادر هم بچه همین قضیه ست ...اما خیلی زود همه چیز تموم میشه .... خاطرات شیرین به جا میمونه ..


آره واقعا روزهای سختی بودن دوستم..امیدوارم
ممنون از دلداریت عزیزم
مهسا مامان نورا
24 مرداد 92 0:27
بمیرم الهی واسه خوشکلیت خاله امیدوارم که زیاد اذیت نشی و بهانه نگیره جای من ببوسش
به ما سر بزن خاله


خدانکنه خاله جونم..مرسی عزیزم
چشم حتما
مامان شاهزاده کوچولو
26 مرداد 92 2:38
سلام خانمی
دختر من 8 ماهه است ولی از الان واسه وقتی که میخوام از شیر بگیرمش غصه میخورم! امیدوارم که بنیتا کوچولو هم زود به این مسئله عادت کنه! به دختر من هم سر بزنی خوشحال میشم نظر یادت نره عزیزم


سلام عزیزم...ایشالا برای شما سخت نباشه و به راحتی این مرحله رو پشت سر بذارین
چشم حتما بهتون سر میزنم..ممنون که اومدین
مامان شاهزاده کوچولو
26 مرداد 92 2:40
راستی اسم مامان خودم هم مامان گلنازه و خیلی مامان عسلیه تو هم حتما هستی! موفق باشی عزیزم


چه قدر خوب...ایشالا همیشه سایشون بالای سرتون باشه
شماهم همین طور گلم
محبوبه مامان الینا
26 مرداد 92 7:09
سلام گلناز جونخوبی عزیزم؟بنیتا خوبه؟چطوره با دوری از ....؟!
گلیناز جون رمزو خصوصی فرستادم دوباره


سلام دوست خوبم..ممنون خدارو شکر خوبیم
بچم دیگه کنار اومده با قضیه !
مرسی لطف کردی گلم
سارا مامانی شیدا
26 مرداد 92 10:12
سلام گل ناز جونم خیلی مرحله سختیه میدونم که خیلی اذیت میشی امیدوارم هر چه زود تر این مرحله رو پشت سر بزاری و هر دو تون راحت بشین نگران نباش اینقدر که به ما مامانا سخت میگذره به کوچولو ها سخت نمیگذره خیلی زود فراموش میکنن موفق باشی
برای بنیتا جون و مامان مهربونش


سلام عزیزم..خدارو شکر به خیر گذشت ولی به سختی!!
از طرف منم یه عالمه بووووس برای مامان سارا و شیدای گلش
مامان مانی
27 مرداد 92 15:04
وای خدا اینجوری که نوشتی اشکم در اومد و فکر اینکه مانی رو باید از شیر بگیرم داره دیوونه ام میکنه
مانی خیلی وابسته به شیر منه خیلی خیلی
خدا رو شکر که شما موفق شدین بوووووووووس رو چشای دخمل گلم


آخی ببخشید اگه نگرانت کردم...ایشالا شما خییلییی راحت تر از اونی که فکرشو بکنی این پروژه رو پشت سر بذاری
بنیتا چون نه پستونک می خورد و نه شیشه شیر کارمون سخت بود و اذیت شد
خیلی ممنون عزیزم...مانی جونمو ببوس
مامان حنانه زهرا
4 شهریور 92 13:08



ممنون از لطفتون ...خودتون گلید