15 ماهگی و دوتا دندون جدید
دختر قشنگم امروز پانزدهمین ماهگرد تولد قشنگته و من خییلی از خدای مهربونم شاکرم که مارو لایق فرشته نازی مثله تو دونست که حالا ١٥ ماهه چشم و چراغ خونه مون شده.........
عزیز دلم این ماه هم به جز روزای بد مریضی تو به خوبی و خوشی سپری شد و تو هروز با انجام یک کار جدید یا شیرین کاری مارو حسابی خوشحال کردی ...و من حس می کنم نسبت به ماههای قبل خیلی فهمیده تر و عاقل تر شدی چون معنی و منظور همه حرفها رو درک می کنی و درست عکس العمل نشون می دی
عسلم توی این ماه علاقه زیادی به کفش و دمپایی بزرگونه پیدا کردی و هرجا دمپایی ببینی می ری پات می کنی و باهاش راه می ری...خداروشکر تا حدودی دست از سر کشوها و کابینت های آشپزخونه و رفتن به تراس برداشتی و کمتر از ماههای قبل خرابکاری می کردی ..بیشتر دوست داری یک اسباب بازی جدید جلوت باشه وباهاش سرگرم باشی ..برای اولین بار توی این ماه مداد رنگی رو درست دست گرفتی و نقاشی کشیدی وخیلی هم به دفتر و مدادات علاقه داری ..از کنار پارک که رد می شیم با دیدن بچه ها ذوق می کنی و بلند می گی تاب تاب ..تا سوار ماشین می شی دکمه ضبط رو می زنی و می گی نانای!خندیدن الکی رو هم یاد گرفتی و تا ما به چیزی می خندیم توهم با صدای بلند می خندی!یک کار جالبی هم که جدیدا یاد گرفتی اینه که انگشتت رو می زنی روی دماغت و می گی بیب بیب !خداروشکر اشتهات خیلی بهتر از ماههای قبل شده ..مخصوصا طعم های جدید رو دوست داری از میوه های این فصل عاشق گیلاس و انگور هستی و اگه روی میز ببنی سریع برمی داری و فرار می کنی که بری خودت بخوری ..
فرهنگ لغاتت روز به روز در حال پیشرفته و کلمات جدیدی که یاد گرفتی و مدادم به کار می بری دمپی ( دمپایی و کفش ) ، دندون ( جالبه به مسواک هم می گی دندون !) ، دوغ ،اتاد ( هرچیزی که می افته تو خیلی ناز می گی اتااااد ) ، هاپو ( که به اکثر حیوونا اطلاق می شه! ) ، دلااام ( سلام )، اسم بهاره دختر عموی بابایی رو هم توی تهران یاد گرفتی و خیلی بامزه صداش می کردی ،روزی هزار بار هم می گی مامانی و انقدر ناز این کلمه رو به کار می بری که فقط دوست دارم بخورمت!!
ولی حالا که از شیرین کاری هات گفتم بذار یکم از بدقلقی هات هم بگم که مهم ترینش خوابته که چندبار توی طول شب نق می زنی و منو واسه شیر خوردن بیدار می کنی مخصوصا دم صبح که واقعا کلافم می کنی ولی باز خداروشکر تا ١١ صبح می خوابی وگرنه من نمی دونستم باید چی کار کنم!!این ماه کمی جیغ جیغو هم شدی و اگه چیزی باب میلت نباشه سریع یک جیغ بنفششش می کشی که اونم با کم محلی های ما خیلی بهتر شده و تو فهمیدی با جیغ نمی تونی به هدفت برسی!!ولی روی هم رفته شیرینی هات انقدر زیاد شده که گاهی دوست دارم زمان توی همین سنت کمی بیشتر توقف کنه تا تو انقدر زود بزرگ نشی که مطمئنا روزی برای همین لحظه های یک سال و اندی تو دلمون خیلیییی تنگ خواهد شد
بنیتا جونم دو روز پیش هم دندون پنجمت که می شه پیشین بالا سمت چپ نمایان شد و همین روزا قرینه اش هم جوونه می زنه ..مبارکت باشه گل قشنگم
راستی توی این ماه هم بردیمت آتلیه الناز جون و چندتا عکس خوشگل ازت انداختند که ایشالا توی پست بعدی می ذارم توی وبلاگت عزیزم