بهبودی بنیتا و سفر به تهران و شمال
اول سلام به دوستای گلم که توی این چند وقته جویای حال بنیتا جونم بودن...خیلی خیلی ازتون ممنونم عزیزانم به خاطر لطف و محبتتون
جریان یک هفته غیبت ما هم از این قراره که به خاطر روزهای بدی که با بیماری بینتا برامون گذشت به محض اینکه حال دخملی خوب شد به یکباره تصمیم گرفتیم مسافرتی که قرار بود یک ماه دیگه بریم رو جلو بندازیم تا هم از کسلی دربیاییم و هم یک آب و هوایی عوض کنیم..بنابراین یک سفر دسته جمعی به شمال رفتیم.
بنیتا جونم دو روز بعد از اینکه خوب شدی سه تایی رفتیم تهران و دوروزی اونجا بودیم که توی این دوروز سعی کردیم جاهایی ببریمت که دوست داشته باشی و بهت خوش بگذره که یکی از اون جاها دریاچه چیتگر بود که توی وبلاگ دوستات دیده بودم و از اونجایی که تو عاشق آب بازی هستی مطمئن بودیم برات جالبه و اتفاقا کلی آب بازی کردی ولی گاهی از صدای جیغ و فریاد بچه ها می ترسیدی و فرار می کردی تو دلمون!
دو روز بعد هم با باباجون و مامان جون و عموهای بابایی طبق روال هرسال رفتیم شمال ویلای عمو نصرت ..توهم سال پیش چهارماهه بودی که برای اولین بار بردیمت اونجا و امسال برعکس سال گذشته که خیلی خانوم و مظلوم بودی هر شیرین کاری و شیطنتی که بلد بودی انجام دادی و حسابی همه مون رو سرگرم کردی عزیز دلم
روز اول که عاشق حیاط شده بوی و همش دوست داشتی بری توی باغچه روی چمنا راه بری و به درختا دست بزنی !
از نزدیک گوسفند ، مرغ ، اسب و سگ دیدی و خیلی براشون ذوق می کردی مخصوصا سگ که دیگه هر حیونی می دیدی می گفتی هاپو!
برای اولین بار بلال خوردی و مثله ذرت مکزیکی خیلی خوشت اومده بود از طعمش !کلی به این بلال خوردنت خندیدیم عسلممم
یک روز هم رفتیم منطقه کوهستانی فیلبند که یک ساعتی راه بود از ویلا و دقیقا بالای کوه بود خیلی زیبا بود و سرد ...قشنگ می شد مه رو بین دستامون حس کنیم و به توهم اونجا خیلی خوش گذشت چون اونجا کلی مرغ بود که تو دنبالشون می دویدی و می خندیدی !!
یک روز عصر هم رفتیم دریای خزر که هوا خیلی خوب بود و تو اول از دیدن اون همه آب تعجب کرده بودی و همش می گفتی آبه ولی می ترسیدی به ساحل نزدیک بشی و تا موج می یومد سمتت جیغ می کشیدی..سوار قایق هم شدیم که تو اصلا خوشت نیومد
این عکس هم ماله ساله پیشه که چهار ماهه بودی و برای اولین بار رفتی شمال
روی باغ شانه هایت هر وقت اندوهی نشست
در حمل بار غصه ات با شوق شرکت میکنم . . .