روزهای سخت بیماری دلبندم
بنیتای نازنین مامان، دختر کوچولوی قشنگم الان که دارم برات می نویسم ٤ شبانه روزه که مریضی و ما رو حسابی غصه دار کردی عزیز دلم
جریان هم از این قراره که از روز چهارشنبه من متوجه شدم شکمت بیشتر از روزهای قبل و خیلی شل کار می کنه و فکر کردم ماله اینه که داری دندون در می یاری ولی ساعت ٤ بعد از ظهر با ناله از خواب بیدار شدی و من تا بغلت کردم استفراغ شدیدی کردی و زدی زیر گریه و من باز گفتم حتما هندوانه زیاد بهت دادم و سر دلت سنگینی کرده..اما کاش اینا بود و تموم می شد ..تو از اون روز عصر تا فرداش اسهال شدید و گهگداری استفراغ و تب ٣٨ درجه داشتی طوری که برات شب اول شیاف گذاشتیم تا تبت اومد پایین
دکتر هم رفتیم و گفت این یه ویروسه که دوره اش ٣ تا ٥ روزه و یک سری دارو برات نوشت که بیشتر تقویتی بود..از روز دوم خدارو شکر استفراغت تا حدودی برطرف شد و تبت قطع شد ولی اسهالت همچنان تا الان ادامه داره و اصلا حاضر نیستی لب به غذا بزنی و توی این چهار روز به جز شیر من فقط مایعات اونم بیشتر آب و دوغ و یه ذره آب سیب خوردی
عزیز دلم انقدر این روزا مظلوم شدی که دلم برات آتیش می گیره..انقدر لاغر و ضعیف شدی که همش یه گوشه دوست داری دراز بکشی ، حتی آهنگای عمو پورنگ هم دوست نداری وقتی ام عروسکای محبوبت رو می یارم پیشت همش می گی نه نه و روتو می کنی اون ور و اصلا هیچ چیزی برات جالب نیست
عشق کوچولوی ما..امیدوارم هرچه زودتر خوب بشی و دوباره منو با شیطنت هات کلافه کنی!!امیدوارم خدا هیچوقت سلامتی رو از هیچ بچه ای نگیره که واقعا تحمل مریضی بچه ها واسه مادر و پدرا سخته
قربونه این قیافه ی بی حالت بشم عزیزم
برام هیچ حسی شبیه تو نیست... کنار تو درگیر آرامشم
همین از تمام جهان کافیه همین که کنارت نفس میکشم
برام هیچ حسی شبیه تو نیست ...تو پایان هر جستجوی منی
تماشای تو عین آرامشه تو زیباترین آرزوی منی