بنیتای قشنگمبنیتای قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 16 روز سن داره

دختر بی همتای ما

شیرین زبونی های بنیتا

سلام عروسک نازم..شرمنده که خیلی وقته تو وبلاگت مطلب جدیدی ننوشتم.. با اینکه انقدر حرفای جدید و کارای تازه ازت سرزده که گفتن ازشون دیگه توی یکی دو پست جا نمی شه اما این روزها از روی کمبود وقت و یا شاید تنبلی !به تنها کاری که فکر نمی کردم به روز کردن وبلاگت بوده و خراب شدن رم دوربین هم شاید مزید بر علت شده که فکر کنم پست گذاشتن بدون عکس خیلی دلچسبم نیست ! الان هم که اومدم اینجا شما بعد از کلی شیطنت و بازی ساعت6 عصر تازه خوابت برده و من گفتم بیام کمی از شیرین زبونی های تمام نشدنی ت بنویسم عزیز دلم این روزها تکیه کلامت شده قربونت برم ..عاشقتم ..دوستت دارم ..نفسمی و نمی دونی چه کیفی داره از دهن کوچولوی تو شنیدن...
19 خرداد 1393

25 ماهگی و اولین مسافرت مشهد بنیتا گل

بنیتا جونم همون طور که توی پست قبل نوشته بودم روز 22 اردیبهشت به همراه باباجون و مامان جون و عمه جونی راه افتادیم به سمت مشهد که شما مثله همیشه بسیار دختر خوبی بودی و البته چون علاقه زیادی به عمه محدثه داری بیشتر راه توی ماشین باباجون اینا بودی و خوش می گذروندی ...عزیز دلم تو حرم زیبای امام رضا رو برای اولین بار شب ماهگرد تولدت دیدی و خیلی هم اونجا رو دوست داشتی هرکس باهات حرف می زد و می گفت بنیتا کجا رفتی می گفتی امام رضا... عزیزم من خیلی دوست داشتم تو از نزدیک دستت رو به ضریح امام رضا بزنی ولی چون شلوغ بود می ترسیدم ببرمت که یک شب با بابایی و باباجون رفتی داخل حرم و باباجون هم گذاشتت روی دوشش و دستت رو رسوند قربونت برم... خداروشکر مس...
28 ارديبهشت 1393

روز پدر

بنیتای نازم اول از همه موفقییت رو در پروژه خداحافظی با پوشک تبریک می گم!!خداروشکر با گذشت روزهای سخت هفته اول و دوم دیگه الان واسه خودت راه افتادی و بدون نق زدن و گریه کردن خودت هروقت دستشویی داشته باشی باهام می یای و دیشب هم برای اولین بار توی خواب منو بیدار کردی و گفتی جیش دارم و من انقدر خوشحال شدم از اینکه حتی موقع خواب هم حواست بوده حتی با وجود پوشک نباید تو خودت جیش می کردی...آفرین دختر باهوشم که از این مرحله سخت هم موفق بیرون اومد دوم اینکه امروز اگه خدا بخواد عازم مشهد هستیم و این اولین باره که دختر کوچولوی مامان و بابا می خواد بره زیارت امام رضا ..من و بابایی هم وقتی شمارو نداشتیم دوبار باهم رفتیم مشهد و امسال ایشالا ماهگرد بیست...
22 ارديبهشت 1393

شروع پروژه بای بای پوشک!

سلام عزیز دل مامانی ..گل دختر من.. قربونت برم که دوباره وارد یک مرحله سخت دیگه ( بعد از شیر گرفتنت ) شدی و اون خداحافظی با پمپرزه..البته این مرحله بیشتر برای من سخته تا شما چون الان که سه روز از شروع این برنامه گذشته من همش یا در حال لباس شستنم! یا اصرارهای مکرر من برای دستشویی کردن شما و انکارهای مداوم تو از رفتن به اونجا !! باورت نمی شه شبها هم همش دارم خواب می بینم تورو باید ببرم دستشویی کمر هم دیگه برام نمونده از بس کنارت خم شدم ببینم کارتو کردی یا نه !!!آخه هیچ علاقه ای به لگنت نداری و حاضر نیستی برای دستشویی توش بشینی فکر می کنی صندلیه و باید استراحت کنی روش!اینه که من پاپه پای شما می شینم و با&n...
2 ارديبهشت 1393

جشن تولد دوسالگی پرنسس بنیتا

  چشمانت را باز کردی و دنیا غرق نگاه مهربانت شد گویی زیبایی های دنیا از آمدن تو پیدا شد که بهترين آهنگ زندگي من تپش قلب تو گشت و قشنگ ترين روزم روز شکفتنت شد پرنسس بنیتای من چه خوب شدکه به دنیا اومدی و چه خوبتر شد که وجودت همه ی دنیای من شد ****  دختر عزیزم  بنیتا امروز به لطف خدای بزرگ تو دوساله شدی و من خرسند از اینکه فرشته ای پاک و بی نظیر را نصیبم کرده  ، این روز را اول به خودم بعد به تو تبریک می گویم ..چراکه این توبودی که با قدوم پاکت مرا لایق مادر بودن کردی و این تو هستی که با آمدنت  روز بیست و چهارم فروردین را بهترین روز زندگی ام  ساختی.. عشق کوچولوی ...
24 فروردين 1393

تعطیلات عید نوروز 93

بنیتای قشنگم سلام... این اولین پستی هست که در سال 93 می نویسم و می خوام از تعطیلات عیدی که باهم داشتیم برات بگم...عیدی که خداروشکر خوش گذشت و بسیار هم پر سفر و پرماجرا بود عزیزم لحظه تحویل سال به همراه خانواده عمو حشمت و عمو نصرت بابا امیر خونه باباجون رحمت در اردستان بودیم که خیلی خوب بود و خوش گذشت ..فرداش برای ناهار به همراه دایی هات خونه باباجون علی بودیم که همون روز هم تصمیم به سفر به شمال گرفتیم و برنامه هاشو ریختیم که برای سوم فروردین صبح راه بیفتیم به سمت تهران ..شب هم دوباره برگشتیم اردستان برای مراسم عید اول مادربزرگ باباامیر و عصرش برگشتیم و سریع کارای مسافرت مون رو انجام دادیم.. خلاصه روز سوم رفتیم تهران و شب خونه خودمون بودی...
16 فروردين 1393