حال و هوای این روزها
بنیتا عزیز دل مامان ...دختر کوچولوی نازم
خداروشکر روزها به آرامی سپری می شه و تو گل قشنگ من داری روز به روز عاقل تر و شیرین زبون تر می شی ..این روزا علاقه زیادی به مامان بازی پیدا کردی..گاهی مامان عروسکات می شی بهشون شیر می دی و پوشکشون رو عوض می کنی اما بیشتر علاقه داری من نی نیه تو بشم و تو مامانم بشی و جالبه خیلی هم به این شخصیت بچه گونه من علاقه داری چون همش می گی مامان نی نی شو !!!منم عاشق شخصیت مادرانه توام دقیقا کارایی که من باهات می کنم و رفتارای منو تقلید می کنی و من توی همین بازی کردنا خیلی خوب می فهمم ایرادها و محاسن رفتارم باتو رو....
و اما مهم ترین خبر این پست اینه که متاسفانه باید بگم ما در پروِژه جدا خوابوندنت در اتاقت با وجودی که نزدیک به سه ماه رو بدون هیچ مشکلی پشت سر گذاشته بودیم با شکست روبرو شدیم...چون شما الان نزدیک به دوهفته می شه که شبا چندین بار بیدار میشی و توی تختت شروع می کنی به گریه کردن و تا می یام بالای سرت می گی مامان چرا منو تنها گذاشتی و هرچی توضیح می دم من همین اتاق بغلی ام و همش بهت سر می زنم فایده ای نداره و باز دوساعت بعد صدای گریه ات می یاد ...به همین خاطر هم روزا خیلی بی حوصله و عصبی شده بودی ..اما دیگه دو سه شبیه که با مشورت بزرگترا تصمیم گرفتیم دوباره یه مدتی بیاریمت پیش خودمون و جالبه که با آرامش تا صبح می خوابی و روزا هم شدی همون بنیتای خوش خنده خودمون و از این قضیه بابا امیر که خیلی راضیه و می گه همین که صدای نفسش می یاد آدم عشق می کنه !!....حالا امیدوارم عادت نکنی به این روش و بعد از یه مدت دوباره راضی بشی بری توی تخت خودت قشنگم !
این روزا عاشق دیدن فیلم عروسی ما شدی و روزی ده بار سی دی عروسی رو می ذاری و تا آخرش رو با علاقه نگاه می کنی و گاهی وقتا می پرسی پس من کجام ؟!
هفته گذشته برای تاسوعا و عاشورا رفتیم اردستان ...کلی هیئت دیدیم و دسته های زنجیر زنی که رد می شدن توهم همراه باهاشون سینه می زدی ..خانواده عمو حشمت هم اومده بودن و تو دیگه حسابی بهت خوش گذشت و نمی خواستی از پیششون بری..
همین هفته هم رفتیم دندان پزشکی و دومین نوبت فلوراید تراپی رو هم انجام دادی..اولش که به هیچ عنوان راضی نمی شدی دهنت رو باز کنی و تا دکتر می یومد سمتت گریه می کردی اما بعدش دکتر انقدر قشنگ باهات حرف زدن که نه تنها راضی شدی دهنت رو باز کنی که به دکتر می گفتی خیلی دوست داشتم به دندونام شکلات زدی که خراب نشن!
خداروشکر آب زاینده رود رو هم باز کردن و باهم چند باری رفتیم لب آب و توهم مثله آدم بزرگا می شینی به رودخونه با علاقه نگاه می کنی و گاهی هم با ماشین از روی پل ها که رد می شیم می گی ببین مامان آب رو باز کردن و ذوق می کنی !!!
یه اتفاق جالب هم توی راه داریم که ایشالا اگه عمری بود در پست بعدی با عکسهاش می یام !