18 ماهگی بنیتا خانوم و مسافرت شمال
دختر قشنگم امروز که دارم برات می نویسم یک هفته ای از ماهگرد هجدهم تولدت می گذره و من با چندروز تاخیر یک سال و نیمه شدنت رو بهت تبریک می گم عسلم..
عزیزدلم انقدر این روزا شیرین شدی و خواستنی که هرجا می ریم همه از دستت مخصوصا مدل حرف زدنت کلی می خندن و توهم که عاشق تعریف و تمجید!!این جور مواقع انرژیت چندبرابر می شه برای هنرنمایی!
اگه بخوام از کارای جدیدی که توی این ماه انجام دادی بنویسم خیلی زمان می بره ولی مهم ترینش شعر خوندنته که شروعش با شعر تاب تاب عباسی و مامان بابا دوستت دارمه که البته به زبون خودت و خیلی بامزه می خونی وقتی سوار تاب می شی مدام می خونی : تا تا نندازی..ادا منو نندازی!!شعر مامان بابای عمو پورنگو هم باهمون ریتم خودش ولی نامفهوم می خونی !
کلمات جدیدی که بلد شدی خیلی زیاده مثله :نندلی ( صندلی ) ، اوب شو ( چوب شور ) ، پوشک ، چایی ، عینک ، بلال ، نائنی ( نارنگی ) ، ببستی ( بستنی ) ، جوبار ( جوراب ) ، کلاه
خداروشکر غذاخوردنت خوبه ولی چندماهه روی یازده کیلو موندی و جدیدا هرکسی می بینتت می گه لاغر شدی و من نمی دونم چرا وزن گیریت خوب نیست ؟!
توی این ماه یادگرفتی دستشویی که می کنی پوشکتو می گیری و می گی پی پی ..ولی هنوز فرق دستشویی بزرگ و کوچیک !!رو نمی دونی و به هردو می گی پی پی ..حالا ببین در طول روز چندبار این واژه رو به کار می بری!
روز ١٦ مهر هم که روز کودک بود شما یک دندون جدید درآوردی و علت همه بد قلقی ها و نق نق کردنای دو سه روز اخیرش معلوم شد برای این دندون کوچولو بوده !
دیروز هم واکسن هیجده ماهگیت رو زدیم ..بمیرم برات انقدر پاهات درد می کرد که اصلا راه نرفتی و همش نشسته بودی ..دیشب توی خواب هم تبت خیلی بالا رفته بود و همش ناله کردی و حتی با شربت استامینوفن و شیافشم تبت قطع نمی شد ..ولی خداروشکر امروز که از خواب پاشدی دیگه تبت قطع شده بود و توی راه رفتنم مشکلی نداشتی عزیزدلم
اینم چندتا عکس از بنیتا در ماهی که گذشت
خب دیگه از مسافرتمون توی هفته گذشته بگم که خیلی خوب بود و کلی به شما خوش گذشت ..جریان از این قرار بود که دوست بابایی که تهران زندگی میکنن زنگ زد بهمون و گفت از طرف قوه قضاییه که هم خودشون و هم خانومشون اونجا کار می کنن برای دوشب ویلا گرفتن ساحل فرح آباد و مارو هم دعوت کردن باهاشون بریم...ماهم از یک شنبه شب رفتیم تهران و سه شنبه صبح زود هم به سمت شمال حرکت کردیم که تو بیشتر راه رو خواب بودی ...اون دو شب خیلی بهمون خوش گذشت چون هم هوا خوب بود هم وسیله بازی برای شما داشت که دیگه همش یا با من یا با بابایی اونجا بودی و مشغول بازی کردن می شدی..پنجشنبه عصر هم رسیدیم تهران و تا شنبه شب برای ماموریت بابا امیر تهران بودیم و بعد اومدیم اصفهان ..
بنیتا عسلیی مشغول بازی
خوشگلم در حال خوردن ماست توی کالسکه
از این صندلیه خیلی خوشت اومده بود و همش بهش نگاه می کردی
شب دوم کنار ساحل زیبای اونجا آتیش درست کردیم و بلال پختیم و چایی خوردیم که خیلی باحال بود
عزیزم جالبه بگم انقدر بلال دوست داری که مهلت نمی دادی آماده بشه و می خواستی همین طور خام بخوری !!
بنیتا در حال درست کردن آتیش
قربونه این بلال خوردنت بشم!
توی راه برگشت از جاده فیروز کوه ..وایستادیم پل ورسک رو از نزدیک دیدیم و کلی عکس انداختیم
بنیتا و بابایی