بنیتای قشنگمبنیتای قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 23 روز سن داره

دختر بی همتای ما

هشت ماهگی عروسک کوچولو

همه زندگی مامانی بنیتای نازم امروز ٨ ماهه شدی و من باور نمی کنم که ٢٤٠ روز می شه که تو کنار مایی و با ما نفس میکشی..انگار همین دیروز بود که برای اولین بار نگاهم به نگاهت گره خورد و من فهمیدم که مادر یکی از ناز ترین فرشته های خدا شدم.. دختر ناز من خداروشکر که ماه هشتم هم مثله ماههای گذشته به خوبی و خوشی سپری شد و امیدوارم تا همیشه زندگی سرشار از خوشبختی و سلامتی در انتظارت باشه.. احوالات گل دخترم در این ماهی که گذشت : چند روزی هست که چهار دست و پا رفتن رو شروع کردی و به هر طرف سرک می کشی..قربونت برم که  مثله عروسک های کوکی چهاردست و پا می ری! غذا خوردنت خداروشکر بد نیست ولی بعضی روزا هم می ش...
24 آذر 1391

اولین تاب بازی

بنیتا عسل مامانی ، تو اولین بار جمعه سوار تاب شدی و خیلی هم تاب بازی رو دوست داشتی.. جریان هم از این قرار بوده که باباجونی (بابای من) چندروزی بود تصمیم داشت برات یه تاب فنری بخره .. جمعه شب هم با یه تاب اومدن خونه ما و وقتی برات وصلش کردیم و تو رو نشوندیم توش خیلی خوشت اومد و همون چند دقیقه اول فهمیدی چطور باید بازی کنی..پاهای کوچولوتو می زدی زمین و از بالا پایین رفتنت خیلی ذوق می کردی .. اینم چندتا عکس از اولین تاب بازی هات    قربونت برم که اینقدر بازی های هیجانی ! رو دوست داری.. ...
13 آذر 1391

اولین محرم بنیتا

بنیتا جونم هر سال روز عاشورا در نطنز خانواده مامان جون غذای نذری می پزند و در مقبره بابابزرگ بابایی ات در امامزاده ابیازن پخش می کنند .٤ سال گذشته منم توی این مراسم شرکت داشتم و در بسته بندی غذاها کمک می کردم ولی امسال که با تو بودم کمکی از دستم برنیومد ولی دوست داشتم اولین روز عاشورات رو اونجا باشی ..انشاا... که امام حسین خودش در تمام مراحل زندگی نگهدارت باشه عزیزم.     ...
7 آذر 1391

هفتمین ماهگرد تولد بنیتا خانومم

بنیتا کوچولوی مامانی امروز هفتمین ماه زندگی قشنگت رو پشت سر گذاشتی و وارد ماه هشتم شدی.. دختر نازم دیگه وجود شیرینت کاملا توی خونه حس می شه چون دیگه حالا با زبون خودت مارو صدا می کنی و هرجا می ریم با نگاه قشنگت مارو دنبال می کنی ، با روروئکت به هر جایی دلت بخواد سرک می کشی و وقتی باهات بازی می کنیم کلی ذوق می کنی و با خنده های بلند رضایت خودت رو نشون می دی و اگه حس کنی که تنهات گذاشتیم جیغ و داد راه می ندازی که برت داریم. کارای شما در ماه هفتم  از این قراره : بدون کمک می تونی بشینی و واسه خودت سرگرم بازی باشی  با غلت زدن به هرجا بخوای می ری و جالب اینکه بعد از مدتها تلاش دقیقا دیشب شروع کرد...
24 آبان 1391

عکسای آتلیه ای

بنیتای نازم مامانی و بابایی تصمیم گرفته بودند وقتی تو گل خانوم ٦ ماهت تموم شد ببریمت آتلیه تا چندتا عکس قشنگ ازت بگیره .. به خاطر همین هم روز ٢٢ مهر  ٣ تایی رفتیم آتلیه . قربونت برم ازت ممنونم که اون شب خوش اخلاق بودی و گذاشتی عکسای نازی ازت بگیرن. اینم عکسای بنیتا خانوم که چون سی دی کار رو بهمون ندادن با دوربین از روشون عکس گرفتم که تو وبلاگت داشته باشی ..     ...
15 آبان 1391

واکسن 6 ماهگی

بنیتا جونم دیروز صبح رفتیم واکسن 6 ماهگیت رو زدی که البته نوبتش سه روز قبل بود ولی چون عروسی پسرعمه ی مامانی بود و من نمی خواستم اون شب بی حوصله باشی واکسنت رو فردای عروسی زدی ( اگرچه که تو عروسی  هم اصلا خوش اخلاق نبودی و از همه غریبی می کردی!!) قربونت برم که قبل از تزریق واکسن داشتی می خندیدی و بعدش از درد انقدر گریه کردی که به هق هق افتادی ولی خوبیش به این بود که خدارو شکر دیشب اصلا تب نکردی و فقط یکم بدنت گرم بود. بمیرم که امروز  بی حوصله ای .. معلومه جای واکسنت درد می کنه عزیزم چون تا بهش فشار می یاد گریه ات می گیره ..حوصله ی بازی و خنده هم که نداری و دلت می خواد ...
28 مهر 1391

نیم سالگیت مبارک دلبندم

بنیتا..بی همتاترین عشق دنیا ششمین ماهگرد تولد زیبات مبارک دلبندم. عروسک کوچولوی من توی این ماه خیلی شیرین تر از قبل شده بودی و دیگه حسابی با کارات من و بابایی رو سرگرم خودت کردی عزیزم. بنیتا قربون اون خنده های عسلیت شم خیلی دوستت داریم بیش تر از قبل و بیش تر از خودمون.. فدای همه ی شیرین کار یهای این ماهت مثله غلت زدنای وقت و بی وقتت ، خنده های از ته دلت ، روروئک سواری های پر سر و صدات!، غذا خوردنای با اشتهات ، نشستنای باهیجانت ، تلویزیون دیدنای با جدیتت! ، جیغ زدنات وقتی حواس کسی بهت نیست و از همه مهمتر دوبار واژه ی      « ماما » گفتنت که منو حسابی ذوق زده کرد !! خلاصه که...
24 مهر 1391

شروع غذای کمکی

عروسک قشنگم..دختر نازم امروز عصر درست در ٥ ماه و ٢٠ روزگیت ، برات اولین غذای کمکی ات رو شروع کردیم.البته دکترت گفته بود تا پایان ٦ ماهگیت صبر کنیم، ولی از بس که تو هرچی ما خوردیم با اشتیاق نگاه کردی دیگه دلم نیومد بیش تر از این منتظرت بذارم عزیزم. بنیتا جونم ، اولین غذایی که خوردی فرنی آرد برنج بود که مامانی با عشق برات درست کرد که فقط ٢ تا قاشق کوچولو بهت دادم که توهم با اشتها خوردی.. حالا صبر کن غذاهای خوشمزه ی دیگه ای هم تو راهه نازنین من!!    اینا اولین لوازم غذاخوری تو هستن دخترم   بنیتا فرنی دوست داره!!   قربونت برم که دنبال بقیه اش می گردی شکموی من! ...
11 مهر 1391

کارای جدید عسلم در قالب عکس

دخترم ..زندگی من .. تو دیگه اون نی نی نازنازی کوچولویی نیستی که فقط شیر می خوردی و می خوابیدی ..حالا دیگه کلی کارای با مزه می کنی و صدای قشنگت مایه دلخوشی من و بابایی تو خونه ست..نمی دونی عزیزم چقدر از هر کار تازه ای که از تو سر می زنه منم ذوق زده می شم !! اینم چندتا عکس از اولین کارای دخملی :    بنیتا جون وقتی برای بار اول سوار روروئکش شد !   اولین باری که بدون کمک مدت طولانی نشست !   وقتی تونست با دستاش ، پاهاشو بگیره ( ببخشید مامانی، آخه فقط وقتی لباس تنت نیست این کارو می کنی!!)   وقتی برای اولین بار خودش غلت زده و به شکم خوابیده بو...
2 مهر 1391

روزت مبارک دختر بهار

بوی بهار می شنوم از صدای تو نازکتر از گل است گل ِ گونه های تو ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من ای بوی هر چه گل ، نفس آشنای تو ای صورت تو آیه و آیینه خدا حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر آورده ام که فرش کنم زیر پای تو رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود ای پاره ی دلم،  که بریزم به پای تو امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من فردا عصای خستگی ام شانه های تو در خاک هم دلم به هوای تو می تپد چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو همبازیان خواب تو خیل فرشتگان آواز آسمانیشان ...
28 شهريور 1391