تعطیلات عید نوروز 94
دختر بی همتای مامانی سلام
خداروشکر سال جدید با خوشی شروع شد و تعطیلات عید هم در کنار خانواده و دوستان با سلامتی و روزهای خوب گذشت ...به شماهم که کلی خوش گذشت عشقم این تعطیلات
امسال موقع سال تحویل خونه بابای من بودیم و در کنار دایی هات سر سفره هفت سین نشستیم
قبل از رفتن هم چندتا عکس از سفره هفت سین خونمون گرفتیم
روز اول عید بعد از ظهر هم وسایلمون رو جمع کردیم که با مامان جون و باباجون بریم تهران ...قبلش رفتیم نطنز خونه مادربزرگ بابا امیر برای عید دیدنی که همه فامیل مادری بابا امیر هم اونجا بودن و شب موندیم و فرداش با مامانجون و باباجون رفتیم تهران و تا اخر هفته تهران بودیم خداروشکر خوب بود و بهمون خوش گذشت
جالبه تهران به شدت هوا سرد شده بود و از بارون و برف و تگرگ همه رو دیدیم ...یه روز که رفتیم امامزاده داوود که جاده زیبایی داره و کلی از طبیعت لذت بردیم کلی هم برف اومد همون روز و من همش می ترسیدم شما یک سرمای بدی بخوری از بس شیطونی می کردی و تو ماشین نمی نشستی ولی خداروشکر مریض نشدی فدات شم
یک شب هم رفتیم مرکز خرید کورش و چون نبرده بودمت و تو خونه پیش بابایی و باباجون بودی از اونجا برات بادکنک توییتی خریدم که تا دیدی عاشقش شدی و شبا دوست داشتی بغل خودت بخوابونیش !!
یک روزم رفتیم تجریش و شما بیشتر تو کالسکه نشسته بودی و خیلی خانوم بودی عزیزدلم
پنجشنبه عصرهم از تهران حرکت کردیم به سمت اصفهان که بعد وسط راه تصمیم گرفتیم با مامان جون اینا بریم اردستان چند تا عید دیدنی هامونم بکینم و فرداش بریم اصفهان ...
اصفهان هم مشغول عید دیدنی و اینا بودیم و یک شب هم پسردایی بابایی و خانومش و باران کوچولو که تهرانن اومدن خونه ما و شما و باران جون باهم بازی کردین ،نقاشی کشیدین و شب خوبی بود..
دهم فروردین سالگرد عروسی من و بابایی بود که خیلی شب خاطره انگیزی شد برامون چون از عصرش رفتیم بیرون و کلی اتفاقات جالب و ناجالب !افتاد برامون که سبب شد خاطره انگیز بشه
سیزده بدر رو اردستان بودیم و با مامان جون و باباجون اینا رفتیم باغ عمو حشمت و خیلی خوش گذشت بهت عزیزم مخصوصا چون کلی خاک بازی ! وکلی فرقون بازی کردی..
سیزدهم شب برگشتیم اصفهان و روز چهاردم هم با فامیلای من رفتیم باغ دختر عمه من که دیگه اونجا هم کلی خوش گذروندی چون سپهر و آوین هم اونجا بودن و مخصوصا با سپهر خیلی جوری و همش مشغول بازی کردن بودین کلی سه چرخه بازی کردین و جالبه هرکدوم سوار سه چرخه اونیکی بود از اول تا آخر و بیشتر از همه آب بازی کردین لب استخر که همش نگران سرماخوردگیت بودم که بازم خداروشکر به خیر گذشت!
//
////
و این بود از تعطیلات عید نوروز ما ....
پانزدهم فروردین هم سالگرد عقد من و بابایی بود که بازم رفتیم بیرون سه تایی و واسه خودمون خوش گذروندیم !و حالا دیگه نوبت تولد دختر بهاری مون و عزیز دل ماست که قراره آخر همین هفته برات جشن تولد بگیریم و البته چند وقتیه درگیر کاراش هستیم که ایشالا به خوبی برگزار بشه و شما برعکس دوسال گذشته که چیزی از تولد نمی دونستی کلی ذوق داری و همش می گی کی تولدم می شه عسلم...
/
و رویای ما به حقیقت پیوست ، قلبهای ما به هم پیوست و زندگی آغاز شد…
به تو رسیدم در اوج آسمان عشق ، این بود قصه ی من و تو و سرنوشت….
تو آمدی و دنیا مال من شد ، همه ی انتظار و دلتنگی ها و غصه ها تمام شد
تو آمدی و عشق آمد و پیوند ما در کتاب عشق ثبت شد….
باور نداشتم مال من شده ای ، لحظه ای به خودم آمدم و دیدم همه زندگی ام شده ای
عشق معجزه نیست ، حقیقتیست در قلب ها که پنهان است