بنیتای قشنگمبنیتای قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 12 روز سن داره

دختر بی همتای ما

روز دختر + تولد بابا امیر

بنیتای نازم امروز روز دختره و من دومین سالیه که از همین جا در وبلاگت این روز رو بهت تبریک می گم عزیزدلم..با آرزوی بهترین و برترین ها برای فرشته زندگیم     نگاهت را قاب می گیرم... در پس آن بخند که به من شور و نشاط زندگی می بخشد    و اما این پست یک مناسبت مهم دیگه هم داره که اون تولد بابا امیره که 17 شهریوره ...بابای خوب و مهربون بنیتا و همسر مهربون من تولدت مبارک بهترینم...امیدوارم 120 ساله بشی و سایت همبشه بالای سر من و دخترت باشه  عزیزم   دستانم تشنه دستان تو شانه هایم تکیه گاه خستگیهایت به پاکی چشمانت قسم تا ابد با تو میمانم بی آنکه دغدغه فردا را ...
16 شهريور 1392

شانزدهمین ماهگرد تولد عروسکم

بنیتای نازم ٢٤ مرداد ١٦ ماهه شدی ..مبارک باشه عزیزم ،امیدوارم ١٦٠ ساله بشی دختر ناز مامانی این ماه برای ما به خاطر برنامه سخت از شیر گرفتنت به شیرینی ماههای پیش نبود ..به خصوص شبای اول که خیلی بی تابی می کردی و در طول روز بهونه گیر و عصبی شده بودی ولی کم کم با این قضیه کنار اومدی و دیگه الان به راحتی خوابت می بره و دوباره داری می شی همون دختر خوش خنده و شاد قبلی عزیزم کارای جدیدت توی این ماهی که گذشت زیاد بودن ولی قشنگ تریناش مدل حرف زدنته که مثله طوطی هرچیزی رو که می گیم توهم تکرار می کنی ..یاد گرفتی بهت می گم گل مامانی کیه با صدای بلند می گی منم ..وقتی لباس تنت می کنم بهت می گم به به چه قدر خوشگل شدی بعدم می گم امیر نگاش کن چه قدر...
26 مرداد 1392

پروژه از شیرگرفتن بنیتا گل

بنیتای بی همتای مامانی..الان که دارم برات این متن رو می نویسم  درست ٣ روز از آخرین باری که تو شیر منو خوردی می گذره و این روزا هم برای من و هم برای تو خیلییی دردناک بود برای منی که دوست داشتم زودتر دوساله بشی تا بلکه از این شیردادن های مداوم شبانه راحت بشم به قدری سخت بود که گاهی برای دعایی که خودم کرده بودم خیلی پشیمون می شدم  و فقط دلم می خواست حتی برای یکبارم شده بدون دغدغه در آغوشت بگیرم و از شیر خوردن تو با لذتی که همیشه درش بود منم کیف می کردم...اما دیگه راهی بود که باید هرچه زودتر شروعش می کردیم و نباید ازش کوتاه می اومدم اما برای تو خیلی بیشتر از من سخت بود ..چون با از شیر گرفتنت  انگار مامن آرا...
16 مرداد 1392

عکسای آتلیه

بنیتا جونم  من و بابایی تصمیم داشتیم وقتی تو یکساله شدی ببریمت آتلیه ولی به خاطر مشغله بابا همش توی این کار تاخیر می افتاد تا اینکه حدود ٣ هفته پیش من و بابایی و شما رفتیم آتلیه الناز جون و چندتا عکس قشنگ انداختیم  که به جز عکسای خودم چون بی حجابم بقیه شونو اینجا می ذارم           ...
29 تير 1392

15 ماهگی و دوتا دندون جدید

دختر قشنگم امروز پانزدهمین ماهگرد تولد قشنگته و من خییلی از خدای مهربونم شاکرم که مارو لایق فرشته نازی مثله تو دونست که حالا ١٥ ماهه چشم و چراغ خونه مون شده......... عزیز دلم  این ماه هم به جز روزای بد مریضی تو به خوبی و خوشی سپری شد و تو هروز با انجام یک کار جدید یا شیرین کاری مارو حسابی خوشحال کردی ...و من حس می کنم نسبت به ماههای قبل خیلی فهمیده تر و عاقل تر شدی چون معنی و منظور همه حرفها رو درک می کنی و درست عکس العمل نشون می دی عسلم توی این ماه علاقه زیادی به کفش و دمپایی بزرگونه پیدا کردی و هرجا دمپایی ببینی می ری پات می کنی و باهاش راه می ری...خداروشکر تا حدودی دست از سر کشوها و کابینت های آشپزخونه و رفتن به تر...
24 تير 1392

بهبودی بنیتا و سفر به تهران و شمال

اول سلام به دوستای گلم که توی این چند وقته جویای حال بنیتا جونم بودن...خیلی خیلی ازتون ممنونم عزیزانم به خاطر لطف و محبتتون جریان یک هفته غیبت ما هم از این قراره که به خاطر روزهای بدی که با بیماری بینتا برامون گذشت به محض اینکه حال دخملی خوب شد به یکباره تصمیم گرفتیم مسافرتی که قرار بود یک ماه دیگه بریم رو جلو بندازیم تا هم از کسلی دربیاییم و هم یک آب و هوایی عوض کنیم..بنابراین یک سفر دسته جمعی به شمال رفتیم. بنیتا جونم دو روز بعد از اینکه خوب شدی سه تایی رفتیم تهران و دوروزی اونجا بودیم که توی این دوروز سعی کردیم جاهایی ببریمت که دوست داشته باشی و بهت خوش بگذره که یکی از اون جاها دریاچه چیتگر بود که توی وبلاگ دوستات دیده بودم و ا...
21 تير 1392

روزهای سخت بیماری دلبندم

بنیتای نازنین مامان، دختر کوچولوی قشنگم الان که دارم برات می نویسم ٤ شبانه روزه که مریضی و ما رو حسابی غصه دار کردی عزیز دلم جریان هم از این قراره که از روز چهارشنبه من متوجه شدم شکمت بیشتر از روزهای قبل و خیلی شل کار می کنه و فکر کردم ماله اینه که داری دندون در می یاری ولی ساعت ٤ بعد از ظهر با ناله از خواب بیدار شدی و من تا بغلت کردم استفراغ شدیدی کردی و زدی زیر گریه و من باز گفتم حتما هندوانه زیاد بهت دادم و سر دلت سنگینی کرده..اما کاش اینا بود و تموم می شد ..تو از اون روز عصر تا فرداش اسهال شدید و گهگداری استفراغ و تب ٣٨ درجه داشتی طوری که برات شب اول شیاف گذاشتیم تا تبت اومد پایین دکتر هم رفتیم و گفت این یه ویروسه که دوره اش ٣ ...
9 تير 1392

14 ماهگی شیطون بلا

بنیتا عشق کوچولوی ما...امروز یک ماهه دیگه به ماههای تولد زیبات اضافه شد و تو  به چشم برهم زدنی یک سال و دو ماهه شدی دلنبدم...چهاردهمین ماهگرد زمینی شدنت مبارک فرشته نازم دختر قشنگم  توی این ماه تو خیلی خیلی شیطون ، بازیگوش و کنجکاو شدی ..طوری که گاهی واقعا می مونم از دست شیطنت های تو چی کار کنم!!روزی صدبار کابینت های آشپزخونه رو باز می کنی و هرچی توشه می ریزی بیرون..فقط کافیه در دستشویی یا حمام باز باشه که اونوقت باید اونجا پیدات کرد که مشغوله آب بازی هستی..یاد گرفتی کفشاتو کجا می ذارم و تا حواسم نیست می ری و همه کفشات رو می گیری دستت و می یاری توی هال می ندازی و تازگی ها هم بلد شدی خودت بری توی تراس و جالبه خیلی به اونجا علا...
24 خرداد 1392