بنیتای قشنگمبنیتای قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره

دختر بی همتای ما

بیستمین ماهگرد و سفر به قشم

دختر خوشگل مامانی بنیتای نازم بیستمین ماهگرد تولدت با یک هفته تاخیر مباررک عزیز دلم..ماشالا روز به روز داری خانوم تر و عاقل تر می شی ،جوری که گاهی اصلا رفتارات به سن و سالت نمی خوره ..از شیرین زبونیات هم هرچی که بگم کمه دیگه کامل حرف می زنی و جمله می گی و همه کلمات رو بلدی دختر باهوش من و انقدر قشنگ با صدای ظریفت سخنرانی می کنی برامون که همه فقط دوست دارن بخورنت !! الان هم که دارم برات می نویسم دوروزه از سفر قشم برگشتیم ..خداروشکر خیلی بهمون خوش گذشت آب و هوا که عالی بود و از اون بهتر دختر گلم بود که توی مسافرت اصلا اذیتی نداشتی برامون و موقع خرید هم اکثرا توی کالسکه خواب بودی وقتی هم که پا می شدی یا با خوراکی سرت گرم بود یا واسه خودت توی ...
28 آذر 1392

حال و هوای این روزهای پاییزی ما

دختر ناز مامانی ..شیرین زبون قشنگم بعد از دوسه هفته ای بالاخره اومدم تا یه پست جدید در وبلاگت بذارم ..البته باور کن خیلی دوست دارم زود به زود برات از روزهای کودکیت بنویسم  اما این تاخیرها دو دلیل داره که یکیش اینه که خب به خاطر فصل سرما و ترس از مریض شدنت اکثر بیرون رفتنامون محدود شده به رفت و آمدهای خونگی که اتفاق خاصی نمی افته که قابل عرض باشه! و دوم اینکه ماشالا انقدر شیطون و بازیگوش شدی که یک دقیقه از وقت بیداریت نمی ذاری به کارهای شخصی خودم برسم و باید تمام مدت در اختیار شما باشم که مبادا دسته گلی به آب ندی! و اما اندر احوالات این روزهایی که گذشت : عزیزم پنجشنبه شب خونه خاله مژده ( دوست صمیمی مامان  ) دعوت ب...
16 آذر 1392

ماهگرد نوزدهم ... فوت مادربرزگ بابایی

دختر نازم، یکی یک دونه مامانی...نوزدهمین ماه تولدت با چندروز تاخیر مبارک عزیزم و داستان این روزهای اخیر ما هم از این قرار بود که ما برای تاسوعا و عاشورا به همراه عموهای بابایی رفتیم اردستان و متاسفانه همون روز تاسوعا مادربزرگ بابا امیر بعد از دو هفته بستری بودن در بیمارستان فوت کردند و ما تا شب هفتمشون اردستان موندیم ...خدا ایشالا رحمتشون کنه ولی توی این چندروز شما حسابی دورت شلوغ بود و بازی می کردی و امروز که برگشتیم احساس تنهایی می کنی و کمی بهانه گیر شدی عزیزمامانی بنیتا جونم توی این ماه خیلی کارای جدید و کلمات جدید زیادی یادگرفتی که شاید نتونم به همشون اشاره کنم ولی تا جایی که ذهنم یاری کنه برات م...
29 آبان 1392

شیرین کاری های عروسک کوچولوی خونه

بنیتای عزیزتر از جونم ... این روزا به قدری کارات و حرفات شیرین شده که گاهی باورم نمی شه نوزاد ساکت و آروم دیروز همین دختر کوچولوی شیطون و بانمک امروز منه عزیز دلم از وقتی 18 ماهت تموم شد ، انگار یک دفعه عاقل تر و فهمیده تر شدی و صد البته شیرین تر و خواستنی تر از قبل! به همین خاطرم تصمیم گرفتم توی این پست از کارای بامزه ای که می کنی و حرفای خوشگلی که می زنی بنویسم به این امید که روزی خودت اینا رو بخونی و ببینی چه قدر شیرین بودی مثله عسل قربونت برم این روزا عاشق بازی های هیجانی هستی ..عاشق اینی که دنبالت بدویم و تو فرار کنی و بری قایم شی..یه روز که داشتم تکه های نون رو با جارو شارژی برمی داشتم دیدم داری با هیجان بهش ن...
14 آبان 1392

18 ماهگی بنیتا خانوم و مسافرت شمال

دختر قشنگم امروز که دارم برات می نویسم یک هفته ای از ماهگرد هجدهم تولدت می گذره و من با چندروز تاخیر یک سال و نیمه شدنت رو بهت تبریک می گم  عسلم.. عزیزدلم انقدر این روزا شیرین شدی و خواستنی که هرجا می ریم همه از دستت مخصوصا مدل حرف زدنت  کلی می خندن و توهم که عاشق تعریف و تمجید!!این جور مواقع انرژیت چندبرابر می شه برای هنرنمایی! اگه بخوام از کارای جدیدی که توی این ماه انجام دادی بنویسم خیلی زمان می بره ولی مهم ترینش شعر خوندنته که شروعش با شعر تاب تاب عباسی و مامان بابا دوستت دارمه که البته به زبون خودت و خیلی بامزه می خونی وقتی سوار تاب می شی مدام می خونی : تا تا نندازی..ادا منو نندازی!!شعر مامان ...
29 مهر 1392

قالب جدید بنیتا جونم

دختر نازم امروز قالب وبلاگت توسط مادام بوفی عزیز آماده شد..به نظر من و بابایی که خیلی قشنگ شده دستشون درد نکنه عزیزم امروز داریم می ریم مسافرت ..ایشالا وقتی برگشتیم پست ماهگرد هجدهمت رو می نویسم...دوستت دارم عشق کوچولوی من ...
22 مهر 1392

دختر مهربونم

بنیتای نازم این روزا خیلی با محبت تر و مهربون تر شدی...در طول روز چندین بار یک دفعه ای می یای مامانی رو بوس می کنی و بعد دستات رو محکم دور گردنم حلقه می کنی یا که دست به موهام می کشی و با صدای قشنگت می گی نااااازی و من اون لحظه فقط خدای خوبم رو شکر می کنم به خاطر داشتن دختری خوش قلب و مهربون مثله تو عزیزم... این روزا بازی کردنت با عروسکات هم خیلی قشنگ شده..اونا رو روی پاهای کوچولوت می خوابونی ،بغلشون می کنی و بوسشون می کنی و گاهی هم بهشون به قول خودت به به می دی و به عبارتی دیگه حسابی برای نی نی هات مادری می کنی عسلم ... قربونت برم که دیگه رفتارات داره کاملا دخترونه می شه و من لذت می برم از اینکه می بینم داری کم کم همدم و مونس مامان...
7 مهر 1392

هفدهمین ماهگرد تولد بنیتا عسل

عزیزدل مامانی...دختر قشنگم امروز تو هفده ماهه شدی و این یعنی فقط یک ماه مونده تا دختر کوچولوی قشنگ من یک سال و نیمه بشه.. بنیتا جونم این ماه نسبت به ماههای گذشته خیلیییی شیطون تر و کنجکاوتر و در عین حال مستقل تر شدی..انقدر نسبت به محیط اطرافت و کارهای ما توجه داری که بیشتر رفتارهات دقیقا تقلید از رفتارهای ماست ، حرف زدنت هم که درست مثله طوطی هرچیزی رو بگیم تکرار می کنی قربونه صدای قشنگت برم ..کلماتی که زیاد به کار می بری : نون ، آب ، ماست ، اوو ( وقتی جایی از بدنت زخمی بشه بهمون نشونش می دی و می گی اووئه یعنی اووف شده ! ) انوور ( انگور ) ،الله ( نماز ) باجون ( باباجون ) ، ماجون ( مامان جون ) ، عمه ، عمو ، النا ( گلنا...
24 شهريور 1392